ارسالها: 248
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2010
تشکر های اهدا شده: 10049
تشکر های دریافت شده :6392 بار در 2672 پست
سال تشخيص بيماري : -
دكتر معالج : ...
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
(2012/05/24, 07:52 AM)anaram نوشته است: چیزی که از دیروز منو کلی خوشحال کرده ، موج هوای خنکیه که وارد کشور شده
حتی دیروز توی ارتفاعات البرز برف هم اومده
کلی ذوق زدم و فک کردم حالا احتمالا هوای مسیر شما هم کلی خنک تر شده و کار واستون آسون تر
آنی درسته که هوا خنک شده ولی باد وحشتناکی میاد
امیدوارم جاهایی که بچه ها دارن رکاب می زنن خنک باشه ولی باد نیاد
چون وزش باد کارشون رو خیلی سخت می کنه
تشکر شده توسط : | anaram , hamid t , Hasty , kaveh_plus , marmar , neda.n , Sina , Prime , fireboud , naz.gigili , nafass , arezooo82 , ساغر |
|
ارسالها: 1,072
موضوعها: 25
تاریخ عضویت: Oct 2009
تشکر های اهدا شده: 5014
تشکر های دریافت شده :5558 بار در 2066 پست
سال تشخيص بيماري : 1384
دكتر معالج : دکتر نسترن مجدي نسب
داروي مورد استفاده : ریتوکسی ور - اکتوورکو
محل سکونت : اهواز
آرره . خب راستش من خودمم توی همین فکر بودم ولی حتی نخواستم به زبون بیارمش از بس میترسیدم ازش
آنارام باشید
ارسالها: 82
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2012
تشکر های اهدا شده: 1616
تشکر های دریافت شده :1393 بار در 499 پست
سال تشخيص بيماري : ...
دكتر معالج : ...
داروي مورد استفاده : ام اس ندارم
محل سکونت : یزد (اما اهوازی هستم)
چوب کبریت ...
آتش از "سرش" شروع شد و به "جانش" افتاد.
مواظب افکارت باش.
ارسالها: 191
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Oct 2011
تشکر های اهدا شده: 5737
تشکر های دریافت شده :5556 بار در 1532 پست
سال تشخيص بيماري : -
دكتر معالج : -
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تبریز
ارسالها: 1,618
موضوعها: 71
تاریخ عضویت: Sep 2011
تشکر های اهدا شده: 7897
تشکر های دریافت شده :16585 بار در 4448 پست
سال تشخيص بيماري : 1387
دكتر معالج : دکتر امیررضا عظیمی
داروي مورد استفاده : فینگولید - داروسازی اسوه
محل سکونت : تهران
تشکر شده توسط : | anaram , hamid t , kaveh_plus , AlirezaS , nanaz , Sina , Prime , Hasty , fireboud , Ghost , نازلی , سحــــــــر , toktam* , ساغر , edarzi |
|
ارسالها: 307
موضوعها: 60
تاریخ عضویت: Feb 2011
تشکر های اهدا شده: 2573
تشکر های دریافت شده :2955 بار در 958 پست
سال تشخيص بيماري : 87
دكتر معالج : دکتر عظیمی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : هر کجا هستم باشم آسمان مال من است...
2012/05/24, 11:36 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/05/24, 11:37 AM، توسط Narges.)
دوستان خسته نباشید ببخشید که خیی نمیتونم بیام اینجا و اخبار رو دنبال کنم
هر جا هستین موفق باشین دلم کلی براتون تنگیده
نبایـــد وایســــم باید بـــرم جلوتـــر
نبـــایـــد وایســـم
نبـــایــــد وایسیـــم
بریم برسیــــم به چیزایی که خواستیــــم
ارسالها: 12
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2012
تشکر های اهدا شده: 75
تشکر های دریافت شده :343 بار در 12 پست
سال تشخيص بيماري : ---------
دكتر معالج : ---------
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
امروز از شبکه سراسری سمنان
گزارش بچه های آوای امید در ساعتهای
16:45
18:45
19:45
20:45
نشان داده خواهد داد.
بجه ها در حال حاضر در 10 کیلومتری دامغان هستند و تا ساعاتی دیگر خواهند رسید
در صورت دسترسی به اینترنت حتما خبرهای جدید را اعلام خواهند کرد.
تشکر شده توسط : | شهرزاد , بهــار , gilane , anaram , somaye_602000 , kaveh_plus , yas , بی تـــا , O#!!! , marmar , ساغر , N00shin , AlirezaS , niloufar , neda.n , Sina , Prime , nanaz , parastoo joon , Hasty , nahid , blue sky , fireboud , Ghost , Aram , naz.gigili , shokolat , parisa2011 , nafass , نازلی , hamid t , arezooo82 , سحــــــــر , nead , edarzi , Narges |
|
ارسالها: 413
موضوعها: 8
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 1099
تشکر های دریافت شده :968 بار در 320 پست
سال تشخيص بيماري : 1382
دكتر معالج : دکتر وحید شایگان نژاد
داروي مورد استفاده : زیتاکس - آریوژن فارمد
محل سکونت : اصفهان
دوستتون دارم هزارتاااااااااااااااااااااااا
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
ارسالها: 76
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
تشکر های اهدا شده: 2126
تشکر های دریافت شده :1442 بار در 525 پست
سال تشخيص بيماري : 0
دكتر معالج : ندارم
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : کرج
واقعا دستون درد نکنه.
شماها کلی روحیه به بچه ها میدید.
کارتون واقعا یه حماسه است.
امیدوارم هرجا که هستید خدا پشت و پناهتون باشه.
آخر هرچیزی خوبه ، اگه خوب نشد پس هنوز آخرش نشده!
چارلی چاپلین
ارسالها: 1,103
موضوعها: 40
تاریخ عضویت: Jan 2011
تشکر های اهدا شده: 7629
تشکر های دریافت شده :11823 بار در 2607 پست
سال تشخيص بيماري : 1387
دكتر معالج : تقاء
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
3 خرداد چهار شنبه- صدای ساز مرد چوپان
صبح بیدار شدیم.من اول صبح گزارشم رو زدم کم کم بقیه هم بیدار شدن.همه از باد پنکه خشک شده بودیم. فربود فداکار دیشب بخاطر تنبلی مون سرمون قاتی کرد و پنکه رو خاموش نکرد. البته صبح فهمیدیم که "نخ کشی" ای که دیشب از پنکه باز کردیم بخاطر این بوده که این پنکه هیچ وقت خاموش نمیشه. امروز باید ساعت 2 اتاق رو تحویل میدادیم تا بریم به شهر بسطام.
وسایل و جمع کردیم. سینا رفت کافی نت کاراش رو انجام بده سر راه هم گویا یه کافی شاپ پیدا کرده بود و قهوه ترک زده بود. ما منتظر موندیم ناهار بخوریم. اصلاح و تر تمیز کردن و اینترنت کل کارای ما بود تا قبل از ساعت دو. از مسافرخونه که رفتیم همه جا بسته بود. نتونستیم سوغاتی بخریم. فقط یه سر دارو خونه رفتیم و یه راست با ماشین رفتیم بسطام. زیاد راهی نیست از شاهرود.
بسطام
جایی که ما باید می رفتیم یه بلوار پر درخت بود. سایه ی درختا نمی ذاشت هیچ آفتابی روی آسفالت بیوفته. مقیاس کوچکی از خیابان ولیعصر. چقدر دلم تنگ شد. از یه کی سرراه کلید جامون رو گرفتیم. و بعد تو یه مغازه خرید کردیم. 10 تا سوسیس. سیخ جوجه آماده پفک کنسرو بادمجان سیب زمینی ساقه طلایی و آبمیوه و آب معدنی و خرما. می خواستیم دوباره بریم جنگل ابر.
چند صد متر اونورتر جایی بود که تعاونی روستایی (مرکز آموزشی تعاونی روستایی بسطام) برامون تهیه کرده بود. یه خونه ی سر نبش بود. کرم رنگ بود و بزرگ. ندیده میشد گفت از جای شاهرودمون خیلی بهتر بود. دیوارش کوتاه بود و بالای دیوار نرده. در بزرگ اش تو کوچه و در اصلی حیاط تو خیابون بود. کلید دست من بود اما در حیاط کلید نمی خواست و با هل باز شد. خونه ی پر پنجره و یک طبقه ای بود که با رنگ کرم و قهوه ای تزیین شده بود. در خونه یه قفل آویز مستطیلی داشت که وقتی باز کردیم بازم در باز نشد. یک ربعی با در مشغول بودیم تا اینکه آقا رضا با کتک در و باز کرد و آخرش هم دستش لای در موند. کلی خندیدیم. ساک ها رو به صورت دست به دست از ماشین خالی کردیم و دارو رو تو یخچال گذاشتیم.
ساعت 3 رفتیم مجدد سمت جنگل ابر از بسطام راه کوتاه تره. نقاشی ای رو تصور کنید که توی دشت هستید و به سمت کوه حرکت میکنید. تو این میون هم پره از زمین های کشاورزی و هیچ خونه ای نیست دیدتون رو بگیره. کوه ها و تپه ها در پس زمینه ی کار شدن و ابر های زیبا از بالاشون به سمت دشت سرازیر کشیده شده اند. این ها نوید یک جنگل ابر واقعا واقعنی رو میداد.
از جاده ی فرعی رفتیم بالا. باد بود و کم کم داشتیم داخل مه میشدیم. همه تند و تند عکاسی می کردن. از لابلای تپه ها که رفتیم جاده خاکی شد و دیگه پشتمون هم مه بود. تپه های سرسبز و خوش رنگ اطرافمون بود. یه جا رسیدیم که دیگه ماشین نمی تونست بره. یکم براق شدیم که نتونستیم بریم تو دل جنگل. من و سینا و فربود یه پتو پیچیدیم دورمون. هوای مه دار و سرد و باکیفیت بود. وسایل و زدیم زیر بغل و رفتیم از کمر جاده بالا.
دست راستمون یه خونه بود. بهتر بگم یه کلبه روی یه تپه ی بلند. صدای یه سری سگ هم از بالاش به گوش می رسید. همه بدون هماهنگی از تپه بالا رفتیم. از بالا صدای سگ ها بیشتر میشد. کلی وسایل روی دوش هر کس بود. سگ ها صداشون بیشتر میشد. دیگه کم کم ترسناک هم شد. گویا یه مرتع بود برای چریدن گوسفندا. چوپان اون بالا ما رو میدید. سگ ها با صدای وحشتناکی پارس می کردن اما جلو نمی اومدن. نزدیک به هم شدیم.
جلوی کلبه یه پیرمرد بود نسبتا چاق با کاپشن گرم قدیمی سبز لجنی از اینایی که تو جبهه می پوشن و یه کلاه نمدی. یه جوون هم بود که شلوار کردی ضخیم سیاهی پاش بود و تنش یه کاپشن گرم که روش آرم D&G داشت. موهاش هم فر بود. 10-15 تایی سگ هم دوره مون کرده بودن. مه هم به فاصله ی چند متری بالای سرمون رد می شد. مرد استقبالمون کرد و ما هم سوال پیچش کردیم. 20 تایی سگ داشت و 250 تایی گوسفند که رفته بودند چراگاه.
کلبه عموما از چوب ساخته میشه اما این یکی از سنگ و کلوخ و گل ساخته شده بود.انگار تازه بود. داخلش سیاه بود و بیرونش گلی. مستطیلی بود و درب وسط اش داشت. انتهای کلبه فقط یه شومینه ی بزرگ بود. که از یه تخته چوب بزرگ و یه لوله تشکیل شده بود و آتش زیر خاکستر داشت. یه کتری هم روش بود. بیرون کلبه یه سطل بزرگ شبیه لوله بود. که از بالاش دسته ی یک ملاقه بیرون زده بود. که باهاش شیر رو هم میزدن. کنار هم یه جایی بود که آتیش روشن می کردن و پایین کلبه هم یه چشمه ی طبیعی در اومده بود که آبشون رو ازش تامین میکردن.چوپان بهمون دوغ تازه داد با کاسه خوردیم.
فضا خیلی طبیعی و رئال بود. آتیش روشن کردیم. از بالای تپه همه جا سفید بود و در ته جاده ماشین خودمون دیده میشد. سگ های وحشی هر کدوم یه سمت بودن و خرناس می کشیدن. خلوتشون رو بهم زده بودیم. یکی بود که سفید پشمالو و بزرگ بود و موهای مشکی دور چشمش خشن ترش کرده بود. یک هم لاغر بود و تیز چنگ و یه قلاده ی میخ دار وحشتناک گردنش بود. (برای اینکه کسی نتونه گردنش رو بگیره) یه سگ گرگی هم بود که من دوسش داشتم. یه چند تایی سوسیس ازمون گرفتن تا باهامون دوست شدن.
انگار قسمت بود که ما اونجا بمونیم. مه دیگه همه جا رو گرفته بود. تو کلبه که رفتیم پیرمرد که اسمش حاج محمود بود برامون چایی ریخت. کف کلبه یه فرش زبری پهن بود و همه جا تاریک بود. یه کورسویی از چراق گردسوز نفتی می اومد. صدای سگ ها که به کوچکترین چیزی واکنش می دادن می اومد و بجز اون هیچ چیزی نبود. کم کم صدای بع بع گوسفندا اومد. داشتن برمیگشتن. سگ ها دوان دوان به استقبالشون رفتن. دو سه تا دیگه چوپون اومدن با چند تا سگ دیگه. یه دنیا گوسفند بود. همه رنگ و همه رقم.
شاید این صحنه ای که تعریف میکنم دیگه برای من و سینا تکرار نشه وصف نشدنیه. کنار کلبه یه جا بود برای گوسفندا که به ارتفاع 1 متر دیوار با سنگ و کلوخ درست شده بود. وسط هم با فنس و توری فلزی بخش بندی شده بود. همه ی گوسفندا رو آوردن تو. یه سگ حنایی رنگ بزرگ با وقار روی پاهاش نشسته بود و نگهبانی میداد. همه ی چوپون ها اومده بودن کمک. نمی دونم چطوری بگم. بره ها رو از مادرا جدا کردن. صحنه های عجیبی بود. بره ها رو می بردن تو یه بخش دیگه که تا صبح از مادرشون شیر نخورن. بزغاله های کوچولو مع مع می کردن ومادرشون براشون مع مع می کرد. بچه این سوی توری و مادر اونطرف. این جدایی سخت بود چون مدام قاتی میشدن. کم کم کوچکترا رو بردن تو یه بخش دیگه و دونه دونه مادر ها رو بیرون کردن. بچه ها یک صدا بع بع می کردن و مادر ها با هم جوابشون رو میدادن. دو تا بزغاله ی دوقلوی طوسی رنگ هم بودن که دل آدم رو کباب میکردن. همه رو که جدا کردن بره های نو پا و بزغاله های خیلی ریزه رو باز آوردن بیرون. بیچاره ها دنبال مامانشون اون وسط می گشتن. گویا اینا توان اینکه از علف تغذیه کنن نداشتن و باید شیر می خوردن. به قول سینا جدایی "نادر" از "سیمین" ی بود واسه خودش. کلی غصه خوردیم و سینا هم هر چی از دهنش در اومد بهشون گفت. خلاصه تا صبح بین مادر ها بچه ها یه تور سیمی جدایی انداخته بود.
بعد یکم با سگ ها بازی کردیم. زیاد مهربون نبودن گوششون رو بریده بودن که گرگ گاز نگیره. الکی دنبال هم می کردن. بعد رفتیم تو کلبه و با حاج محمود و پسراش حرف زدیم. 30 سال بود که شغلشون همین بود. در مورد ام اس چیزی نمی دونستن. ما هم گیر ندادیم. بعد جوجه رو دور هم خوردیم. جوجه از ما نون و ماست از اونا خیلی چسبید. بهترین شاممون بود. پیرمرد خیلی سخاوتمند بود و هرچه داشت آورد. شرمنده بودیم. دور هم فیلم گرفتیم و خاطره گفتیم و خندیدیم. ساعت 10 بود که دیگه رفتنی شدیم راه خیلی تاریک بود. هرچه داشتیم روشن کردیم همه جونمون گل شد. من تو فکر بودم که خوابم برد.
فردا باید بریم دامغان شاید این بهترین شب مسافرت من یکی بود. نمیشه گفت دوست دارم اینطور زندگی کنم اما وقتی این روز ها تو زندگی پیش میاد واقعا زندگی ارزشش رو داره.
اگه تلخم مثل گریه اگه تنهام اگه تاریک
اگه از ترانه دورم اگه با مرثیه نزدیک
اگه ناباور چشمام تو تماشای تو مونده
اگه اون نگاه اول منو پای تو نشونده:
How wonderful life is while you're in the world
تشکر شده توسط : | N00shin , nanaz , kaveh_plus , parastoo joon , anaram , آرزو , Sina , Hasty , بهــار , earth , blue sky , ساغر , مینا ح , fireboud , بی تـــا , Ghost , جامعه حمایت از بیماران M.S , Aram , naz.gigili , shokolat , neda.n , nafass , نازلی , O#!!! , hamid t , سحــــــــر , paeeze , baran1390 , nead , شهرزاد , Ali 324 , toktam* , nahid , parisa2011 , edarzi , khatoon25 , Narges , شيدا رها |
|
|