2010/02/26, 07:51 PM
قبلا" هم يه جاهايي گفتم كه من چطوري بيمار شدم. مشكلي كه براي چشمم پيش اومد درست روز 4 فروردين 84 بود اون ايام ايام ديد و بازديد عيد بود. هركس اومد عيد ديدني خب ديد كه من مشكل دارم براي همين پيگير احوالم بودند. بعد از اون بيمارستاني كه بستري شدم سوپروايزرش شانسي از آشناها در اومد. صد درصد فهميده بوده براي چي بستري شدم اونم همشهري مگه ميشه به كسي نگفته باشه. البته شايدم نگفته. چون اونا خيلي هاي كلس هستند. محل كارم هم به واسطه نرفتن سركار و غيره بايد مي فهميدن اصلا" خودم دوست داشتم كه بدونند. من انقده ملنگ بودم كه حتي بالاي سرم را هم نگاه نكردم كه ببينم علت بستري شدن را چه نوشته بود. خلاصه اينكه نه از سر پولداري بلكه اجبار بنده در يك بيمارستان خصوصي و در يك اطاق خصوصي بستري شده بودم. اطاق كه نبود تالار بود يك روز جمعه در ميان روزهاي بستري ام بود. همه از فرصت استفاده كرده بودند و اومده بودند ملاقات نمي دونيد چه خبر بود. خلاصه مهماني بود. اين از بستگان و فاميلها. همسايه ها هم ديگه آپارتمانه ديگه بقيه اش را ميدانيد. ولي در حال حاضر چند وقتي است كه با دليل و بي دليل مطرح مي كنم كه من ام اس دارم. چيز خوبيه براي دفع حشرات. منتهي الان به قصد كمك به دختر خانمهايي كه سنشان خيلي از من كمتره اين كار را مي كنم. نه اينكه من ظاهرا" مشكلي ندارم و از بعضي ها خيلي هم سرحال ترم بنابراين اگه اطرافيان بفهمن كه من ام اس دارم يه اطلاع رساني خوبيه براي ديگران كه از ام اس به عنوان يه انگ ناجور استفاده مي كنن اين وسط يه زمزمه هايي هم مي شنوم بالاخره هركاري يه سختي داره. من اينكار را براي دوستان جوانم مي كنم تا عوام را متوجه كنم كه بابا اينها را از زندگي طبيعي منفك نكنيد.( بعدا" حق الزحمه را مي گيرم) ولي راستش و بخواهيد اخيرا" خوشم اومده اين كه اطرافيان به خاطر ام اس هواي آدم رو يه كمي بيشتر داشته باشند. با همه اين اوصاف از ام اس هم بدم مياد آخه درسته كه يه سري چيزها رو بهم داده اما ميدونيد چه چيزهايي رو ازم گرفته؟ نه نمي دونيد ديگه. من خوشبختانه خيلي خجالتي نيستم با مردم زود سر صحبت رو باز ميكنم البته اونا خودشون مرض دارن. منم از اونا بيشتر مرض دارم. سالهاي قبل من يه مسير طولاني را با اتوبوس طي مي كردم تا به محل كار برسم توي اين مسير با يه ده بيست نفر دوست شده بودم هروقت كه سوار اتوبوس مي شديم برنامه هايي داشتيم كه نگو. منتهي چند وقتي كه حوصله نداشتم سرم و مگذاشتم و الكي مي خوابيدم تا كسي باهام حرف نزنه آخه ديگه مثل اون موقعها حوصله ندارم. يه روز راستكي خوابم برده بود عادت دارم كه كفشهايم را هم در مي آورم از خيلي پيشها اينطوري بود آخه با كفش احساس خفگي مي كنم. يه روز خواب مونده بودم تا چند تا ايستگاه بعد مجبور شدم برگردم. اون روز يه دختره به دادم رسيد نزديكاي ايستگاه بيدارم كرد. كلي ازش تشكر كردم. اين شد كه اونم ديگه ول نكرد و گفت من هر روز شما را مبينم. هردفعه كه مي ديد كلي صميمانه حال و احوال مي كرد. يه روز بهش گفتم نه اين كه من ام اس دارم...... تازه اونم روكرد من هم پلاكت خونم بالاست ........... حالا دوستاي خوبم از كجا معلوم كه آدم هايي كه با ما در ارتباطنند صد جور مشكل جسماني نداشته باشند. شايد اصلا" خودشون هم ندونند. مي دونيد كه ممكنه خيليها در مغزشون پلاك داشته باشند ولي مشكلي هم نداشته باشند. به ديگران بگوييد سينا مي گفت آدم سوار تاكسي كه مي شه نمي گه سلام من ام اس دارم.قبوله اما يه جاهايي كه مي شه گفت. مثلا" من باشگاه مي رم همه مي دونند مربي ها و خانواده خلاصه خيلي مزه مي ده اين كه هركاري كه خودم دلم مي خواد انجام مي دم مجبور نيستم هرچي اون مي گه انجام بدم. منتهي تلخي هم داره اگه ولت كنه به حالت خودت اونوقت ممكنه هيچوقت نتوني حرفي براي گفتن داشته باشي. من به تمام كساني كه در ارتباطم گفتم. و از اين به بعد هم مي گويم. حميد چقدر پول مي دي تا فعاليتم را بيشتر كنم؟
وقتی تنها شدی تنها تر از تمام غریبان روزگار
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش