[ابراهیم]

سلام
جای همه خالی . تقریباً مثل دیدار بود . واقعاً عالی بود .
امروز خرید نکردم
یعنی صبح از خونه که بیرون اومدم به نیت این بود که ماشین رو ببرم روغنش عوض کنم و تر و تمیزش کنم که یهو دیدم تو مسیر اتوبان هستم
اون هم با لباس کثیف و داغون ..... خلاصه زنگ زدم به آقاحسام و مهدیه خانم که اگه میخواین برین بمونین تا با هم بریم
البته حسام جان خیلی خیلی شرمنده ام باعث شدم کلی راه رو پیاده بیای
خلاصه رسیدیم به بازارچه
یه حسی بهم گفت خرید نکن خلاصه ما هم حرف گوش کن پولهامونو خرج نکردیم
کارهای زیبای دست ، نقاشی ، کارت پستال ، عکس ، کارهای هنری و .....
آهان نزدیک بود یادم بره یه دفعه یکی از بچه ها قیچی لازم شد که سجاد عزیز زحمت کشید و رفت از تو ماشینم قیچی برداشت و کارش رو راه انداخت(آخر متن معلوم میشه که چرا اینو نوشتم. زود قضاوت نکن)
خلاصه بعد از اتمام دیدار و خداحافظی از بچه ها سوار ماشین شدیم و............. نخود نخود هر که به خانه خود...............
نزدیکیهای خونه مهدیه یادمون اومد که اصلاً صبحانه و نهار و دیگه هم گه شب شده بود، شام نخوردیم

رسیدم خونه دیدم تو ماشین یه نایلون جامونده بود تونایلون هم محصولات واترپروف تولیدی فربود....... خلاصه به این نتیجه رسیدم که سجاد تو ماشین جاگذاشته خب این هم قسمت ما شد از خرید
اما کنار دوستان بودن یادمون رفت صبحانه ناهار ...
البته با چیپسهای فربود یه ته بندی برامون شد....

نتیجه گیری یکی از روزهای به یاد ماندنی بود
از این که کنارهم هستیم خوشحالم
مهمتر از همه به حس خودتون توجه کنین... ضرر نمیکنین