(2013/05/17, 11:20 PM)nanaz نوشته است: خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا قــــــــــوت! خســـــــــــــــــــــــــــــــــــته نباشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
اون لحظـــه که باد و بارون شد ناراحن شـــــــــــــــــــــــــــدم که حالا کارتون سخت میشه
ولـــــــــــــــــــــــــــــــــی الان میبینــــــــــــــــــــــــــــنم بهتـــــــــــون خوش گذشته منم خوشحــــــــــــــــــالم
دوستون دارم
نه اتفاقا بارون با حالی بود
ندا که از خرذوقی بارونی شدن هوا نزدیک بود خودشو از بالا بندازه پایین
من یه نمه استرس دار شدم چون همین جوریش با سلامو صسلواتو و درحالیکه آویزون بودم به حمید داشتم میرفتم پایین و فک کردم اگه بارون صد در صد میوفتم
چنانچه آخرشم افتادم ولی نه بخاظر بارون یا لغزندگی مسیر که روی یه زمین خشک و. در مقابل چشمان حیرت زده ی بچه ها و خودم انقد خندیدم که دل و روده ام ریخت بهم
بعد یه جای باحالش این بود که وقتی بارون داشت یه ذره تند میشد ، فربد سر خط به ماها ایست داد تا فربد تهه خط و بچه ها بهمون برسن ، بعد ما زیر یه سقف بودیم ، حدود 3 دقیقه بعدش که حرکت کردیم دوباره بارون بند اومده بود
حمید قیافه اش خنده دار بود اونجاااااااااااا. هی نیگا آسمون میکرد ، نیگا پشت سرمون میکرد ، نیگا اون سقفی که زیرش بودیم . با محاسباتش اصلا جور در نمیومد
(2013/05/17, 11:32 PM)ابراهیم نوشته است: یه نکته دیگه هم بگم اولین افرادی که اونجا رسیدن
این حقیر بود و سعید عزیز ولی بقیه دوستان خیلی دیر اومدن شمارو بخدا سر ساعت بیاین
نمیدونین با چه سرعت و چه عذابی خودمو رسوندم
فردا پلیس راه و راهنمائی رانندگی عکسامو قبل از عکسهای همایش ارسال میکنه
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
آقا ابراهیم بخدا من 6 و 45 دقیقه اونجا بوم . منتها همدیگه رو پیدا نکردیم . من یه جای دیگه وایستاده بودم ، شما یه جای دیگه
آنارام باشید