•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7(current)
  • 8
  • 9
  • ...
  • 21
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.89
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
آیا تابحال کسی بوده که با داشتن ms بچه دار بشه؟
#61
کتی جان من خودم ام اس ندارم بلکه همسرم ام اس داره

اون موقع هایی که قصد داشتم نی نی دار بشم خیلی با دکترهای مختلف مشورت میکردم.
هیچ کدوم نگفتند که بچه دار نشم، فقط تاکید داشتند چون ام اس جنبه اکتسابی داره باید محیط زندگیه آرام و بدون دغدغه ایی برای بچه فراهم بشه.
ولی تو شرایطی که خودت نتونی آرام باشی با وجود نگرانیت برای پاره تنت اولین کسی که چوب این ناآرامی رو بخوره دخترته، پس سلامتی دخترت برات تو الویت باشه و امید به آینده داشته باش.

خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا

ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي كنيم :حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
شخصيت منو با برخوردم اشتباه نگير!
شخصيت من چيزيه كه "من" هستم اما برخوردِ من بستگي به اين داره كه "تو" كي هستي...!
 تشکر شده توسط : رزمینا , Hasty
#62
ایشااله تمام اونهایی که دوست دارند مامان بشن, طعم مادر شدن را بچشندAngel
(2012/05/09, 01:42 PM)pariya نوشته است: کتی جان من خودم ام اس ندارم بلکه همسرم ام اس داره

اون موقع هایی که قصد داشتم نی نی دار بشم خیلی با دکترهای مختلف مشورت میکردم.
هیچ کدوم نگفتند که بچه دار نشم، فقط تاکید داشتند چون ام اس جنبه اکتسابی داره باید محیط زندگیه آرام و بدون دغدغه ایی برای بچه فراهم بشه.
ولی تو شرایطی که خودت نتونی آرام باشی با وجود نگرانیت برای پاره تنت اولین کسی که چوب این ناآرامی رو بخوره دخترته، پس سلامتی دخترت برات تو الویت باشه و امید به آینده داشته باش.

خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا

ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي كنيم :حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا

عزیزم خیلی خیلی باهات موافقم ما باید یاد بگیریم که در حال زندگی کنیم ..........
سرنوشت را کی توان از سر نوشت......
 تشکر شده توسط : pariya , رزمینا , Hasty
#63
طاهره جان ایشالله سال دیگه به سلامتی یه نینی خوشگل تو بغلت باشهlove51
شخصيت منو با برخوردم اشتباه نگير!
شخصيت من چيزيه كه "من" هستم اما برخوردِ من بستگي به اين داره كه "تو" كي هستي...!
 تشکر شده توسط : رزمینا , Hasty
#64
(2012/05/07, 06:14 PM)کتی نوشته است: سلام به همه دوست های ام اسی
من هنوز توی مراحل تشخیصی هستم اما بیشتر از خودم نگران دخترم هستم که الان 8 سالشه . می ترسم اگه من بیمار باشم نتونم برایش مثل گذشته ها وقت بگذارم و ................
من مادر خودم از بچگی من بیمار بود و خوب خیلی زود به رحمت خدا رفت همیشه بیماری اش یک نکته عذاب آور توی زندگی من بوده نمی خواهم من هم برای بچه ام این جوری باشمsad
البته من تا حالا با یک بیماری ام اسی برخورد نداشتم ( البته از نزدیک) برای همین این تاپیک رو باز کردم که مادر و پدرهایی که ام اس دارنند با هم بیشتر آشنا بشوند و در مورد مسائل خودشون و بچه هاشون و احیانا مشکلاتشون با هم دردودل کنند.
من خودم یک دختر 8 ساله دارم کلاس دومه خیلی آرومه و بی نهایت به من وابسته کار میکنم تا ساعت 3 و بعد می آیم خونه و بقیه ساعته رو با هم هستیم تا ساعت 9 شب که جناب همسر تشریف می آورندicon_biggrin
سلام ازبابت ازدست دادن زود هنگام مادرتون خدا انشاءاله رحمت کنه ولی از بابت خودتون موثرترین درمان کنار داروهای تجویز پزشک روحیه خودتونه که با ام اس مقابله کنی من هم یک دختر ده ساله دارم از این بابت خدارو شکر کنیم چون دخترها معمولا منطقی تر و سنجیده تر با این مشکلات کنار میان بهترین راه مبارزه با این بیماری توجه نکردن به اونه ولی این به این معنی نیست که درمان تحت نظر پزشک رو کنار بذاریم توکل به خداکنین به من ثابت شده که خدا یه اندازه توان بنده هاش به اونا سختی میده مطمئن باشین که راحت میتونین باهاش کنار بیاین و شکستش بدین.یادتون باشه محیط اطراف رو فقط روحیه خودتون تغییر میده .Smile

 تشکر شده توسط : Hasty , رزمینا
#65
(دخترها معمولا منطقی تر و سنجیده تر با این مشکلات کنار میان ) این صحبت آقا ابراهیم کاملن درسته ، من هم دو تا دختر دارم که با بیماری من بطور کامل کنار اومدن حتی از همسرم هم بیشتر !!!!
دخترای من بسیار به من کمک میکنند غمخوار من هستند ، دوست عزیز شما هم به خدا توکل کنید و نگران چیزی نباشیدagreement2
مهم این نیست که در کجای این دنیا ایستاده ایم
مهم اینست که در چه راستائی گام برمیداریم.
 تشکر شده توسط : Hasty , رزمینا
#66
سلام به همه مادرها و پدرهای نگران Shy خواهش میکنم بعد از خوندن بهش خوب فکر کنید.
تو این تاپیک همه از دید مادر و پدر بودن صحبت کردن . اما من میخوام از دید دیگه ای صحبت کنم. مامانای نگران دوست دارین مثالی براتون بگم از آرزوهای بچه ای که مادرش ام اس داره وقتی بزرگ میشه؟ (خودم رو می گم که مادرم ام اس داره)
مادر من هم از بچگی نگران من بود . مثل بیشتر مادرها . همه زندگیشو گذاشت برای بچه هاش. هیچ خوشی از زندگی برای خودش نخواست و سعی کرد تو فرصتهایی که داره بهترین ها رو برای ما فراهم کنه از وقتی فهمید ام اس داره این نگرانی هاش بیشتر و بیشتر شد . اما می دونید حاصل همه این نگرانیها چیه؟
یه غم بزرگ رو دل من برای نگرانی هاش. هر جا میرم هر کدوم از زیبایی های خدا رو تو دشت و کوه و ... میبینم وقتی می خوام لذتشو ببرم یه هو کوه غم میشینه رو دلم که یعنی مامان من هم این زیبایی ها رو دیده ؟ که شاد بوده ؟ که خندیده ؟ که لحظه ای نگرانی و فکر من از جلو چشماش رفته که اینارو ببینه؟ میگم ای کاش همراهم بود اما اخه مگه میشه همیشه مادر همراه ادم باشه؟ وقتی بچه ها مستقل میشن همه فکرشون پیش پدر مادرهاشون میمونه اما نمیتونن همیشه کنارشون باشن . به اون موقع بچه ها فکر کنید. همونجور که شما مستقل شدید و حالا کنار بچه هاتونید.
من با تمام وجودددددددددددددددددم احساس کردم که اگه مادرم نگران نبود که اگه میرفت مسافرت خوش بود می خندید حالا من هم از خوشی اون خوش بودم و می خندیدم.
مامانا خودتون رو بزارید جای بچه هاتون این که کار سختی نیست . ببینید از مادرتون چه انتظاری داشتید . وقتی تو فکر مادرتون هستید دوست دارید تو ذهنتون بیاد که مادرتون داره میخنده و شاده یا نگران و مضطرب؟؟؟ خود شما اگه مادرتون خدای نکرده یه سردرد کوچیک داشته باشه دوست دارید استراحت بکنه فکر خودش باشه یا اینکه نگران غذای بچه هاش ؟ که مبادا گرسته بمونن که مبادا نتونم برم دنبالشون از خیابون ردشون کنم که مبادا و و و ............ اخه اون مراقبت با نگرانی فکر میکنید میزاره بچه ای شاد داشته باشید؟
تو رو خدا این کارو با بچه هاتون نکنید. هرچقدر هم بخواین نفهمن که نگران فردایی هستید که میتونید هم پاشون باشید یا نه بازم اونا می فهمن . نگرانی رو نمیشه مخفی کرد پس باید از زندگی دورش کنید . تو رو خدا شاد باشید . مامانا تورو خدا خوش باشید . به خدا بچه هاتون هم روزای خوش به یادتون می افتن و اگه نگرانی ها یادشون بیاد غمگین میشن . به خدا هر وقت خوشی شما یادشون بیاد خوش میشن. مریضی خستگی کسلی و .......... برای همه هست اینو بچه ها می فهمن و درک می کنن اما قبول نگرانی مادر کار راحتی نیست.
پس اگه دلتون برای بچه هاتون میسوزه به خودتون برسید . شاد باشید بخندید اخه به چه زبونی به شما مامانا میشه گفت که روح بچه ها به شادی شما وابسته هست.
مبادا فکر ام اس رو بکنید. مبادا فکر کنید که ام اس میتونه محبت شما رو محدود کنه. مطمئن باشید ام اس نمیتونه توانایی خندیدن رو از یه مادر بگیره و این مهمترین چیز برای بچه هاست.
ببخشید اگه زیاد شد. دلم پر بود از نگرانی مادرم. دلم برای خنده هاش و شادیاش تنگ شده بود. icon_questionicon_questionicon_question هر چند میتونه بخنده ولی نگرانی هاش برای ما نمیزاره
حالا همه با هم بخندیییییییییییییییم icon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gif
 تشکر شده توسط : najva , Hasty , روژینا , yummy , mehdisalimi , زهراجون , zmm
#67
(2012/05/09, 07:43 PM)khojaste نوشته است: سلام به همه مادرها و پدرهای نگران Shy خواهش میکنم بعد از خوندن بهش خوب فکر کنید.
تو این تاپیک همه از دید مادر و پدر بودن صحبت کردن . اما من میخوام از دید دیگه ای صحبت کنم. مامانای نگران دوست دارین مثالی براتون بگم از آرزوهای بچه ای که مادرش ام اس داره وقتی بزرگ میشه؟ (خودم رو می گم که مادرم ام اس داره)
مادر من هم از بچگی نگران من بود . مثل بیشتر مادرها . همه زندگیشو گذاشت برای بچه هاش. هیچ خوشی از زندگی برای خودش نخواست و سعی کرد تو فرصتهایی که داره بهترین ها رو برای ما فراهم کنه از وقتی فهمید ام اس داره این نگرانی هاش بیشتر و بیشتر شد . اما می دونید حاصل همه این نگرانیها چیه؟
یه غم بزرگ رو دل من برای نگرانی هاش. هر جا میرم هر کدوم از زیبایی های خدا رو تو دشت و کوه و ... میبینم وقتی می خوام لذتشو ببرم یه هو کوه غم میشینه رو دلم که یعنی مامان من هم این زیبایی ها رو دیده ؟ که شاد بوده ؟ که خندیده ؟ که لحظه ای نگرانی و فکر من از جلو چشماش رفته که اینارو ببینه؟ میگم ای کاش همراهم بود اما اخه مگه میشه همیشه مادر همراه ادم باشه؟ وقتی بچه ها مستقل میشن همه فکرشون پیش پدر مادرهاشون میمونه اما نمیتونن همیشه کنارشون باشن . به اون موقع بچه ها فکر کنید. همونجور که شما مستقل شدید و حالا کنار بچه هاتونید.
من با تمام وجودددددددددددددددددم احساس کردم که اگه مادرم نگران نبود که اگه میرفت مسافرت خوش بود می خندید حالا من هم از خوشی اون خوش بودم و می خندیدم.
مامانا خودتون رو بزارید جای بچه هاتون این که کار سختی نیست . ببینید از مادرتون چه انتظاری داشتید . وقتی تو فکر مادرتون هستید دوست دارید تو ذهنتون بیاد که مادرتون داره میخنده و شاده یا نگران و مضطرب؟؟؟ خود شما اگه مادرتون خدای نکرده یه سردرد کوچیک داشته باشه دوست دارید استراحت بکنه فکر خودش باشه یا اینکه نگران غذای بچه هاش ؟ که مبادا گرسته بمونن که مبادا نتونم برم دنبالشون از خیابون ردشون کنم که مبادا و و و ............ اخه اون مراقبت با نگرانی فکر میکنید میزاره بچه ای شاد داشته باشید؟
تو رو خدا این کارو با بچه هاتون نکنید. هرچقدر هم بخواین نفهمن که نگران فردایی هستید که میتونید هم پاشون باشید یا نه بازم اونا می فهمن . نگرانی رو نمیشه مخفی کرد پس باید از زندگی دورش کنید . تو رو خدا شاد باشید . مامانا تورو خدا خوش باشید . به خدا بچه هاتون هم روزای خوش به یادتون می افتن و اگه نگرانی ها یادشون بیاد غمگین میشن . به خدا هر وقت خوشی شما یادشون بیاد خوش میشن. مریضی خستگی کسلی و .......... برای همه هست اینو بچه ها می فهمن و درک می کنن اما قبول نگرانی مادر کار راحتی نیست.
پس اگه دلتون برای بچه هاتون میسوزه به خودتون برسید . شاد باشید بخندید اخه به چه زبونی به شما مامانا میشه گفت که روح بچه ها به شادی شما وابسته هست.
مبادا فکر ام اس رو بکنید. مبادا فکر کنید که ام اس میتونه محبت شما رو محدود کنه. مطمئن باشید ام اس نمیتونه توانایی خندیدن رو از یه مادر بگیره و این مهمترین چیز برای بچه هاست.
ببخشید اگه زیاد شد. دلم پر بود از نگرانی مادرم. دلم برای خنده هاش و شادیاش تنگ شده بود. icon_questionicon_questionicon_question هر چند میتونه بخنده ولی نگرانی هاش برای ما نمیزاره
حالا همه با هم بخندیییییییییییییییم icon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gif

سلام خجسته جونwink2
چقدر خوب شد برامون نوشتی از درد و دل هات و مامان نازنینتlove51
راست می گی عزیزم من تا قبل از این مشکلاتم که هنوز معلوم نیست ام اس باشه یانه خیلی دختر شاد و سرحالی بودم همه اش به خودم می رسیدم از آرایشگاه بگیر تا برنامه های ورزشی استخرو ایروبیک و........... مسافرت میرفتم و کلی با دخترم شیطونی می کردم و ...................اما الان روحیه ام رو خیلی پایین حس میکنم دختر کوچولوم اینه فهمیده چند شب پیش می گهت مامانی چرا دیگه موزیک نمی گذاری و برقصی . آخه ما دوتا همیشه بعد از ظهرها یک ساعت برناممون این بود نمی دونم شاید یک جورهایی دارم اونو هم افسرده می کنمsad
عزیزم ممنون که بهم تلنگر زدی
دوست ندارم دخترم نازم ناراحت باشه به خصوص که ما قبلا خیلی محیط خانه شادی داشتیم آخه هم من هم آقای همسر هم دخترمون آدمهای شیطونی هستیم به قولی حسابی هایپریمRolleyes
ممنون از گوشزدی که بهم کردیlove51
راستی مادرت چند ساله بیمار شده عزیزم؟
 تشکر شده توسط : yummy , زهراجون , zmm , ahya , اميدوار , elham 66
#68
سلام من یکسال بعد از اینکه متوجه شدم ام اس دارم باردار شدم الان پسرم 5 ماهشه دوران بارداری اصلاً مشکلی نداشتم ولی الان یکماهه یکمی دست و پاهام ضعف میره دکتر گفته چیزی نیست مال بیخوابی شبانه هستش اگر بیشتر شد دارویی هست که بصورت زیرجلدی تزریق میشه و در دوران شیردهی منعی نداره. ولی تا 6ماهگی پسرم فقط از شیر خودم تغذیه شد و مشکلی تا الان نداشتم. نگران نباش خدا بزرگهsad2
الهی مرا آن ده که آن بهHeart
 تشکر شده توسط : sohaa , yummy , spi.hmi76 , ساغر , maede , mehdernet2 , هانیه
#69
من هم با وجود ام اس دارای 2 فرزند هستم و در دوران بارداری مشکلی نداشتم و در بارداری دوم چند ماه بعد از زایمان ، در راه رفتن مشکل پیدا کردم و دچار ضعف در پاها شدم.
مهم این نیست که در کجای این دنیا ایستاده ایم
مهم اینست که در چه راستائی گام برمیداریم.
 تشکر شده توسط : neda.t , yummy , spi.hmi76 , ساغر , mehdernet2
#70
آره مادر خودم
 تشکر شده توسط : neda.t
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7(current)
  • 8
  • 9
  • ...
  • 21
  • بعدی 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داشتن فرزند در بيماران ام‌اس hamdam 67 50,372 2022/11/03, 11:45 PM
آخرین ارسال: غفاري



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان