2011/10/19, 01:16 PM
یه شب بعد از اینکه گفتن MS دارم عروسی دعوت بوودیم.اینقدر رقصیدم که نگو. همش بخودم میگفتم امشبه رو جوری حال کن که انگار تو هیچ عروسیه دیگه ای نمیتونی برقصی. همین باعث شد انرژیم بیشتر بشه.مثل کسی که میدونه فردا میخواد بمیره واسه همین روز آخر رو با تمام وجود زندگی میکنه
شاید آدم ناشکری بوودم و خدا ام اس رو بهم هدیه داده( یه توفیق اجباری) که شاکرش باشم. حالا قدر زندگیمو بیشتر میدونم.
شاید آدم ناشکری بوودم و خدا ام اس رو بهم هدیه داده( یه توفیق اجباری) که شاکرش باشم. حالا قدر زندگیمو بیشتر میدونم.
به سراغ من اگر می آیید با پتک و تبر بیایید! مسابقه است! برسر شکستن چینی نازک تنهایی من