2011/10/13, 03:42 PM
اوایل بیماری وقتی حمله داشتم اصلا نمی تونستم درست راه برم چه برسه به این که فکر بیرون رفتن از خونه بکنم چون بدون این که کسی دستم رو بگیره و یا به جایی اتکا کنم نمی تونستم راه برم
ولی الآن که حالم خوبه بابت ms خودمو از هیچ جا و هیچ چیز محروم نکردم.
من فقط واسه خودم زندگی می کنم و هر کاری که ازش لذت ببرم انجام میدم
مهمونی هم برم اگه بزن و برقص باشه یکی باید بیاد منو بشونه
ام اس کوچکتر از اونی که به خاطرش از چیزهایی که دوست دارم بگذرم
ولی الآن که حالم خوبه بابت ms خودمو از هیچ جا و هیچ چیز محروم نکردم.
من فقط واسه خودم زندگی می کنم و هر کاری که ازش لذت ببرم انجام میدم
مهمونی هم برم اگه بزن و برقص باشه یکی باید بیاد منو بشونه
ام اس کوچکتر از اونی که به خاطرش از چیزهایی که دوست دارم بگذرم
تمام چراغ های خانه روشن است
و من صدای خنده ات را
بلندتر از همیشه نقاشی می کنم
لطفی کن، به کسی چیزی نگو
بگذار همسایه ها خیال کنند تو آمده ای....
و من صدای خنده ات را
بلندتر از همیشه نقاشی می کنم
لطفی کن، به کسی چیزی نگو
بگذار همسایه ها خیال کنند تو آمده ای....