[reza]

در شهر غبار ها
که جز خاک پسین اسبها ،
تصویری در چشم نقش نمیبندد
جز خیال یاران .
و اندکی باران
خواهد شست غبار دیرین این بیابان خیال .
و سبز خواهد شد یاد .
زنده خواهد دید خود را ،
برگ سبز درختی خرد
که محکوم است در کودکی ،
هیزم داغ شبان دژخیمان دلسرد شدن.
داغ , نه از شعله .
از امید آینده ای که ساقه سبزش
جنگلی خواهد ساخت , سبز
سبز
تا که تبر فریبنده بی هیچ خویشتنی ،
تاب قطع کردن هیچ شاخه ای سبزی را
در خویش نخواهد یافت .
---------------------------------------
اینم کادو تولد من به سایت
دیشب گفتمش .
از همه بچه ها
همه اشون تشکر میکنم
سایت و که میخونم بعضی وقتها سعی میکنم
یه نفر و نادیده بگیرم و پستاش و نخونم .
به این نتیجه میرسم که همه عین قطعات پازل
عین رنگهای تابلوی نقاشی
به هم جور شدیم و هر کی و ور داری
یه جای کار میلنگه .
کار گروهی این سایت همون نکته داغ و جذابه .