2012/07/01, 08:20 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/07/01, 02:30 PM، توسط sooorooosh.)
سلام....در مقایسه با موفقیت هائی که دوستانم داشتن من هیچ بودم....من امسال کنکور ارشد رو تو گروه مهندسی برق شرکت کرده بودم...متاسفانه یک ماه قبل از امتحان اولین حمله من شروع شد و رفتم زیر پالس....با وجود این خودمو نگه داشتم و رفتم سر چلسه...رتبه خوبی کسب کردم و برای ادامه تحصیلم یقینا میتونم تو دانشگاه شهر خودم باشم....بیماریم بعد از امتحانم متاسفانه روند بدی رو در بر گرفته و ولی من تصمیم دارم سر کوبش کنم و به هر طریقی هست ادامه بدم و دکتری هم بگیرم تا باعث افتخار خانوادم بشم....
میدونم خدائی هست که همه نگاهش به منه و بهم توجه داره...و در لحظه لحظه از رگ گردن بهم نزدیکتره و از مادر دلسوز تر....
الان تو یه شرکت کار میکنم حق و التدریسم تو دانشگاه ازاد دو روز در هفته درس میدم....دالرترجمه هم میرم....قبلنا تو یه موسسه زبانم بودم که ایشالا اگر خوب بشم بازم این کارو ادامه میدم...در ضمن کلاس اوازسنتی(عربده کشی)8 ساله میرم و میخوام از تابستون اگر این حملم ولم کنه برم تمومش کنم سنتورم میزدم اابته دیگه سرعت دستم کم شده یخورده ولش کردم شاید اثر حملست اگر تمو بشه بر میگردم اونو هم میرم ...
بعضی وقتا به قدرت و توانائی بعضیاتون مثل اقا سینا یا خانم مینو نگاه میکنم و خودمو شدیدا محکوم میکنم ....اونا دو تا نذاشتن خانوادشون بفهمه و مثل یه مرد محکم رو پای خودشون واسادن اما من فقط خواجه حافظ وشیخ سعدی ماجرامو نمیدونن...اینم نمیدونم از خودشون سوال کنین شاید بدونن.....البته برای منی که بیماریم سیر بدی رو داره میگذرونه و همش بستریم و تو حملم فکر کنم کار سختیی میتونسته باشه نفهمیدن خانوادم...
به هر حال دوستای گلم تکتکتون ستودنی هستین و فکر بهتون سر بلندم میکنه...دعا کنین برام که به ارزوم برسم و خانوادمو و دوستانمو سر بلند کنم....بهتون افتخار میکنم خیلی
میدونم خدائی هست که همه نگاهش به منه و بهم توجه داره...و در لحظه لحظه از رگ گردن بهم نزدیکتره و از مادر دلسوز تر....
الان تو یه شرکت کار میکنم حق و التدریسم تو دانشگاه ازاد دو روز در هفته درس میدم....دالرترجمه هم میرم....قبلنا تو یه موسسه زبانم بودم که ایشالا اگر خوب بشم بازم این کارو ادامه میدم...در ضمن کلاس اوازسنتی(عربده کشی)8 ساله میرم و میخوام از تابستون اگر این حملم ولم کنه برم تمومش کنم سنتورم میزدم اابته دیگه سرعت دستم کم شده یخورده ولش کردم شاید اثر حملست اگر تمو بشه بر میگردم اونو هم میرم ...
بعضی وقتا به قدرت و توانائی بعضیاتون مثل اقا سینا یا خانم مینو نگاه میکنم و خودمو شدیدا محکوم میکنم ....اونا دو تا نذاشتن خانوادشون بفهمه و مثل یه مرد محکم رو پای خودشون واسادن اما من فقط خواجه حافظ وشیخ سعدی ماجرامو نمیدونن...اینم نمیدونم از خودشون سوال کنین شاید بدونن.....البته برای منی که بیماریم سیر بدی رو داره میگذرونه و همش بستریم و تو حملم فکر کنم کار سختیی میتونسته باشه نفهمیدن خانوادم...
به هر حال دوستای گلم تکتکتون ستودنی هستین و فکر بهتون سر بلندم میکنه...دعا کنین برام که به ارزوم برسم و خانوادمو و دوستانمو سر بلند کنم....بهتون افتخار میکنم خیلی