گذشت داشته باشید!
تجربه:
من آدم خیلی حساسی بودم. طوریکه اگر کسی جواب سلامم را طور دیگری میداد ذهنم درگیر میشد که چرا؟ اگر رئیسم به همکار دیگری لبخند میزد و احیاناً با من سرسنگین بود، تا چند روز ذهنم و فکر درگیر بود. اگر توی کوچه و خیابان کسی به من تنه میزد حرص میخوردم. اگر متلکی میگفت شکنجه میشدم! اگر مزاحمتی پیش می آمد خودم را گناهکار میدانستم و خودم را عذاب میدادم تا آن گناه از من رفع بشود.
سال 82 یکی از رزیدنتهایمان یک سری نوار آقای آزمندیان را داد و گفت اینها را گوش بده، حتی اگر قبولش نداشته باشی. من قبول نداشتم خوب! ولی چون آن خانم دکتر برایم محترم بودند، کاری که کردم این بود. در منزل نوارها را میگذاشتم و صدایش را طوری که هر جای خانه باشم خوب بشنوم بلند میکردم و همینطور به کارهایم میرسیدم، نه که بنشینم و گوش بدهم.
آقای آزمندیان میگوید اگر کسی در خیابان به شما تنه زد و رفت بگویید عجله داشته! مشکلی دارد و اگر من جای او بودم شاید همین اتفاق میافتاد و به کسی تنه میزدم!
دورهی نوارها تمام شد. من نکتههای لازم را گرفته بودم. یعنی ذهن ناخودآگاه من آنها را گرفته بود. نتیجه این شد که آدمها را میبخشیدم و از تنهها و متلکها و مزاحمتها و سوءتفاهمها میگذشتم. این موضوع یکباره جلو نرفت. طول کشید، ولی اتفاق افتاد و من حالا از مقدار حساسیتی که قبلاً داشتم 90 درصد کم شده است.
امتحان کنید!
تجربه:
من آدم خیلی حساسی بودم. طوریکه اگر کسی جواب سلامم را طور دیگری میداد ذهنم درگیر میشد که چرا؟ اگر رئیسم به همکار دیگری لبخند میزد و احیاناً با من سرسنگین بود، تا چند روز ذهنم و فکر درگیر بود. اگر توی کوچه و خیابان کسی به من تنه میزد حرص میخوردم. اگر متلکی میگفت شکنجه میشدم! اگر مزاحمتی پیش می آمد خودم را گناهکار میدانستم و خودم را عذاب میدادم تا آن گناه از من رفع بشود.
سال 82 یکی از رزیدنتهایمان یک سری نوار آقای آزمندیان را داد و گفت اینها را گوش بده، حتی اگر قبولش نداشته باشی. من قبول نداشتم خوب! ولی چون آن خانم دکتر برایم محترم بودند، کاری که کردم این بود. در منزل نوارها را میگذاشتم و صدایش را طوری که هر جای خانه باشم خوب بشنوم بلند میکردم و همینطور به کارهایم میرسیدم، نه که بنشینم و گوش بدهم.
آقای آزمندیان میگوید اگر کسی در خیابان به شما تنه زد و رفت بگویید عجله داشته! مشکلی دارد و اگر من جای او بودم شاید همین اتفاق میافتاد و به کسی تنه میزدم!
دورهی نوارها تمام شد. من نکتههای لازم را گرفته بودم. یعنی ذهن ناخودآگاه من آنها را گرفته بود. نتیجه این شد که آدمها را میبخشیدم و از تنهها و متلکها و مزاحمتها و سوءتفاهمها میگذشتم. این موضوع یکباره جلو نرفت. طول کشید، ولی اتفاق افتاد و من حالا از مقدار حساسیتی که قبلاً داشتم 90 درصد کم شده است.
امتحان کنید!
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.