2011/07/05, 09:31 AM
وااای الان که یاد اون 4/5سال پیش میفتم خندم میگیره
اخه بعد 2ماه این دکتر و اون دکتر رفتنو ام آر آی باتزریق و بدون تزریق
خلاصه شده بودیم موش ازمایشگاهی
منم کاملا متوجه بودم خانوادم دارن یه چیزیو از من پنهان میکنن
یعنی از دلشون نمیاد بگن
اخر خودم باتمام لحن و زبان بچه گانم
وسط خونه وایسادم و دادزدم و گفتم
اخه بابا این چه مرضی معصومتون گرفته
بازم نتونستن بگن
منوبردن پیش دکترم اونم برگشت گفت :ببین دخترم تو یه بیماری خاص داری که بهش میگن ام اس
منم پاشدم سرپا گفتم خوب اینو از اول بگین تا ادم بدونه خدا چه نعمتی بهش داده و بخاطرش شکر کنه
گفتم هرچی هست خدارو شکر که بمن داده از مرگ که بدتر نیست
فقط مرگه که چاره نداره
خدا دردو داده درمونشم میده
یعنی همه دهنشون باز مونده بود
چون همه توقع داشتن اون معصومه ی لوس و شیطون بزنه زیر گریه
ولی باید بگم اون روز و اون خبر یکی از بهترینای زندگیم بود
اخه بعد 2ماه این دکتر و اون دکتر رفتنو ام آر آی باتزریق و بدون تزریق
خلاصه شده بودیم موش ازمایشگاهی
منم کاملا متوجه بودم خانوادم دارن یه چیزیو از من پنهان میکنن
یعنی از دلشون نمیاد بگن
اخر خودم باتمام لحن و زبان بچه گانم
وسط خونه وایسادم و دادزدم و گفتم
اخه بابا این چه مرضی معصومتون گرفته
بازم نتونستن بگن
منوبردن پیش دکترم اونم برگشت گفت :ببین دخترم تو یه بیماری خاص داری که بهش میگن ام اس
منم پاشدم سرپا گفتم خوب اینو از اول بگین تا ادم بدونه خدا چه نعمتی بهش داده و بخاطرش شکر کنه
گفتم هرچی هست خدارو شکر که بمن داده از مرگ که بدتر نیست
فقط مرگه که چاره نداره
خدا دردو داده درمونشم میده
یعنی همه دهنشون باز مونده بود
چون همه توقع داشتن اون معصومه ی لوس و شیطون بزنه زیر گریه
ولی باید بگم اون روز و اون خبر یکی از بهترینای زندگیم بود