2011/10/29, 05:25 PM
(2011/10/29, 04:32 PM)Prime نوشته است: بابا جان ناهید خاله!علیرضا!
من کوله کسی رو نیاوردم فقط کوله ی فربود که خیلی گنده بود رو یه چند متری حمل کردم.
اما اتفاقی که افتاد و شما ها نمی دونید این بود
تو اون گیر و دار و بارون من و بهار و ساناز یکم عقب موندیم
که گرگا بهمون حمله کردن و من مجبور شدم از خودمون دفاع کنم
16 تا گرگ بودن 3 تا رو کشتم یکی رو خفه کردم و سه تا رو گاز گرفتم
تا این که در رفتن!
بعد هم برای اینکه بچه ها نترسن قرار شد چیزی نگیم.
چرا بقیشو بهشون نمیگی؟؟؟
چرا همه ی واقعیتو نمیگی؟
چرا نمیزاری بدونن؟؟؟
باید بفهمن!