•  قبلی
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4(current)
  • 5
  • 6
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
#31
اسفند ماه سال 84 بود که وقتی جواب ام ار ای را تنهایی بردم پیش دکتر یه نگاه به من کرد و گفت : شما ام اس داری !!!!!! خیلی جلوی خودم را گرفتم وقتی از مطب اومدم بیرون زدم زیر گریه !!! اون شب به هیچ کس نگفتم و اومدم توی اتاقم و زار زار گریه کردم هی به خدا میگفتم چرا من ؟؟؟ من که جز خوبی برای بنده هات چیزی نمی خواستم !!!! هنوز هم پدر و مادرم نمی دونند !!!!!!

به گریه های اون شبم خندم میگیره !!!! :60::60::60:

راستی چقدر شهید چمران قشنگ گفته :

بزرگی شخصیت انسانها به اندازه ی دردها و رنج های انهاست!!!
قال الله تعالی :‍‍

من با هر بنده ام طوری رفتار می کنم که انگار همین یک بنده را دارم

اما بنده ی من طوری رفتار می کند که انگار همه خدایش هستند بجز من !!!!!!!!





 تشکر شده توسط : maedeh , سحــــــــر , zenith , mrz81 , najva , Majid , farkhonde , sooorooosh , eglantine
#32
من از دکتر شنیدم
تو راه خونه یه کم گریه کردم rolleyesاما بعد خیلی زود آروم شدم wink2
آخه با ام اس آشنایی داشتم fighting0030.gif
 تشکر شده توسط : سحــــــــر , maedeh , mrz81 , Majid , farkhonde , eglantine , zenith
#33
نامزدم گفت حالم بد شد افسردگي شديد هنوز باهاش كنار نيامدم
بنگر به چرخ زمانه كه كمر شكن است
مناز به رنگ لباست كه اخرش كفن است


aloofandbored
 تشکر شده توسط : maedeh , zenith , سحــــــــر , mrz81 , Majid , farkhonde , دیاکو , eglantine
#34
به من هیچکس نگفت خودم به مرور طی تهیه دارو و اینکه آونکس چیه فهمیدم. اون اوایل نه ولی بعد از یه مدتی تن و بدن خسته خودم و عدم تعادلم بهم گفت هی سعیده تو یه چیزیته به گمونم برات مشکلی پیش اومده. چرا انقده زود خسته می شی چرا وقتی داری ورزش می کنی بعد از یه نیم ساعت تعادلت به هم می ریزه؟ بهش گفتم چه می شه کرد ام اس داری. وقتی حالاتم بهم گفت که ام اس دارم خیلی ناراحت شدم خیلی خیلی خیلی خیلی.
وقتی تنها شدی تنها تر از تمام غریبان روزگار
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش
 تشکر شده توسط : mrz81 , maedeh , nahid , najva , Majid , farkhonde , eglantine
#35
اسفند 84 بود .دكتر با انگشتش لكه هاي سفيد ام ار اي مغزم رو نشون داد و گفت به اينها ميگن پلاك
و بعد گفت كه ام اس داري
من اومدم بيرون از منشي دكتر پرسيدم " ام اس يعني چه"؟ و اون گفت يعني فلج تدريجي يا كوري و نهايتا مرگ حداكثر در مدت دوسال
فكر كردم شوخي مي كنه دوباره رفتم پيش دكتر و پرسيدم من تا دوسال ديگه مي ميرم؟ دكتر گفت بايد داروهاتو مرتب بخوري و امپول هاتم بزني
همسرم هم باهام بود نشست و كلي گريه كرد و من مات و مبهوت مانده بودم. فكر مي كردم ام اس نوعي سرطان مغزه
اولين كاري كه كردم رفتم انجمن ام اس و بعد با ديدن افرادي كه سالها ست ام اس دارن و دارن زندگي خودشونو مي كنن يه كم ارامش پيدا كردم
الان 6 سال از آن زمان مي گذره و من هنوز سر پام و زندگي خودمو دارم
 تشکر شده توسط : maedeh , nahid , warrior , بهــار , amir abbas , هانیه , zenith , najva , Majid , sara.arsham , zabih , farkhonde , eglantine
#36
وقتی من MS گرفتم هیچ کس به من نگوفت تا 3 سال. بعد از این اتفاق حال وحوسله این رو هم نداشتم برم دونبالش که این دارو ها چیه که مصرف میکنم که یک روز هیچ کس خونه نبود از روی کنجکاوی رفتم سر کیف پدرم واونجا پروندمو دیدم
راستشو بخواید بدنم سرد شد نمی تونستم نه حرف بزنم نه از جام تکون بخورم تا
برگشتن پدر ومادرم خیلی فکر کردم به اینکه چرا به من نگوفتن به اینکه که باید عصبانی باشم یا نه به اینکه باید چه واکنشی داشته باشم وخیلی خیلی فکرای دیگه که داشتم منفجر می شدم .اما در نهایت تصمیم گرفتم کاری یا رفتاری نکنم که تمام زحمات پدر ومادرم از بین بره واسه همین خودم رو به این راه زدم که باشه بخاطره شما من نمی دونم . هنوز که هنوزه اونا فکر می کنن من نمی دونم این رو هم بگم من به این عقیده دارم که عمر دست خداست وهمیشه خودم رو اینجوری آروم می کنم که با وجود این بیماری من به خدا بیشتر از بقیه نزدیکم.
اگر خدا آرزویی را در دلت انداخت بدان توان رسیدن به آن را در تو دیده است
 تشکر شده توسط : mrz81 , maedeh , nahid , هانیه , zenith , Majid , coffeedot , zabih , farkhonde , PAYA , eglantine
#37
[quote='mrz81' pid='109703' dateline='1315200374']
اسفند 84 بود .دكتر با انگشتش لكه هاي سفيد ام ار اي مغزم رو نشون داد و گفت به اينها ميگن پلاك
و بعد گفت كه ام اس داري
من اومدم بيرون از منشي دكتر پرسيدم " ام اس يعني چه"؟
بهش نگفتی بشین بینم بابا
 تشکر شده توسط : maedeh , mrz81 , najva , Majid , farkhonde , eglantine
#38
سلام .
من 14 سلام بود که مبتلا شدم و تازه در 18 سالگی پزشکان تشخیص دادند. تا 1 سال هم از نوع و نام بیماریم خبر نداشتم . فقط می دونستم که باید کورتن بزنم تا بهتر بشم. اما بعد از 1 سال متوجه شدم . اول زیاد حس بدی نداشتم اما با گذشت زمان و اینکه دیگران چطور در مورد فرد مبتلا فکر می کنند ، حساس شدم. و الان در حال حاضر هیچکس در مورد بیماری من خبر ندارد و نخواهم گذاشت که کسی متوجه بشه. اما اینو می دونم که نباید با این بیماری مبارزه کرد بلکه باید همزیستی مسالمت آمیز داشت .
 تشکر شده توسط : maedeh , mrz81 , zenith , najva , Majid , farkhonde , دیاکو , eglantine
#39
آفرین مستانهlove28love28love28love28
زندگی نبرد است جرات حضور در آن را داشته باشید


[تصویر:  28018023802572124662.jpg]


 تشکر شده توسط : amir abbas , eglantine
#40
از بیمارستان که بیرون اومدم جواب MRIرو با مبایل برای پسر خالم که تو شمال مطب داره خوندم اونم گفت:چیزی نیست !!!!ام اس داری!!!confused2
کمی گریه زاری ناراحتی کردم بعد فکر کردم حالا که ام اس مد شده چرا من نداشته باشم.!خدارو شکر کردم برای سلامتیه بچه ها و خانوادم درد خودمو میتونم تحمل کنم ولی بچمو نه!!!!!!!!!!حالا هم کلی سرحالمicon_biggrin
گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش:عالی است،
مثل حال گل!
حال گل در چنگ چنگیزمغول!(قیصر امین پور)
 تشکر شده توسط : maedeh , najva , Majid , amir abbas , coffeedot , farkhonde , ارزو , eglantine
  
  •  قبلی
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4(current)
  • 5
  • 6
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

علت بوجود آمدن بیماری ام اس چیست