2011/05/23, 01:53 PM
سلام
واقعا دستم توان نداره که بشینم و خاطره این سفر رو بنویسم
به بهار هم گفتم انگار یه خواب بود.چطوری باور کنم که تموم شد
من لحظه به لحظه قدر این سفر رو داشتم
چشمام پر از اشکه و نمیخوام حتی خاطرش رو به یاد بیارم چون واسم سخته که بگم تموم شد
لحظات آخر سفر به هر کدومتون که نگاه میکردم اشک تو چشمم جمع میشد اینکه چقدر دوست داشتنی هستین و چقدر سخته دوری از شماها
بعد از این سفر از زندگی بدم اومد که چرا انقدر چیزایه خوب زود تموم میشه
خیلی دوستون دارم
واقعا دستم توان نداره که بشینم و خاطره این سفر رو بنویسم
به بهار هم گفتم انگار یه خواب بود.چطوری باور کنم که تموم شد
من لحظه به لحظه قدر این سفر رو داشتم
چشمام پر از اشکه و نمیخوام حتی خاطرش رو به یاد بیارم چون واسم سخته که بگم تموم شد
لحظات آخر سفر به هر کدومتون که نگاه میکردم اشک تو چشمم جمع میشد اینکه چقدر دوست داشتنی هستین و چقدر سخته دوری از شماها
بعد از این سفر از زندگی بدم اومد که چرا انقدر چیزایه خوب زود تموم میشه
خیلی دوستون دارم
عشــق
همین خنده های ساده ی توست
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم...
همین خنده های ساده ی توست
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم...
