2011/05/21, 12:03 AM
راستش و بخواین میخواستم بخوابم و فردا بنویسم
ولی واقعا جای همه کسایی که نبودن خالیه خالییییی
.......
متن زیر اولین تراوشات ذهنی بچه ها در پایان سفر از خود سفر بود که این کار و ما تو دانشگاه انجام میدادیم و برامون خاطره میشد که اینجا هم پیشنهاد دادم اینکار و بکنیم که خداروشکر بچه ها هم قبول کردن ....
کل این متن توسط همه کسایی تهیه شده که تو سفر حضور داشتن ::
......
قشنگترین و زیباترین سفر سایت ما بود که به گاو ها حمله کردند و ما هم آنها را رام کردیم و مهدی لباس قرمز به تن کرده بود که گاوها به او حمله کردند و ما آنها را که بسیار خونخوار و وحشی بدند را از خیابان بیرون کردیم . آنجا بود گه بزبزقندی ساعت ۳:۳۰ نیامد و گرگ بود که پشت درب صدا میکرد در این وسط حامد که بسیار شجاع است همه ما را نجات داد. ولی حمید مثل دوغ خوابیده بود و سینا از تخت پیاده شد در حالی که مهدی، علیرضا را بغل کرده بود اما حسین و فرشید از پشت گرگه رسیدند و علیرضا را از طبقه دوم به پایین پرتاب کرند ولی از آنجایی که خدا هست هیچ مشکلی برایش پیش نیامد.
ولی بدم نبود اتفاقی می افتاد چون هر اتفاقی ما را خوشحال میکرد و میخندیدیم و میرقصیدیم.
صبح که سوار لگن مشدی ممدعلی شدیم یه خانوم سرخ آبی برای ما عشوه خرکی آمد و ما به او خندیدیم و بعد ما در دشت های اندلوس به گشت و گذار پرداختیم و فربد ماهی گرفت ما صبحانه ماهی با کرده خوردیم.
و آنگاه سوار بر لگن به تقویت قوای شنوایی پرداختیم و در آن راستا سیدی سبز گل دار تبدیل به زپرتی گشته و سمعک نیاز داشتیم.
ولی اینارو بی خیال الان ۲۰ کیلمتری تهرانیم همچنان انرژی داریم،
خیلی خوش گذشت انشاالله ...
دفعه بعد اکثر بچه های سایت .
همه این دیدار خاطره شد.
ولی واقعا جای همه کسایی که نبودن خالیه خالییییی
.......
متن زیر اولین تراوشات ذهنی بچه ها در پایان سفر از خود سفر بود که این کار و ما تو دانشگاه انجام میدادیم و برامون خاطره میشد که اینجا هم پیشنهاد دادم اینکار و بکنیم که خداروشکر بچه ها هم قبول کردن ....
کل این متن توسط همه کسایی تهیه شده که تو سفر حضور داشتن ::
......
قشنگترین و زیباترین سفر سایت ما بود که به گاو ها حمله کردند و ما هم آنها را رام کردیم و مهدی لباس قرمز به تن کرده بود که گاوها به او حمله کردند و ما آنها را که بسیار خونخوار و وحشی بدند را از خیابان بیرون کردیم . آنجا بود گه بزبزقندی ساعت ۳:۳۰ نیامد و گرگ بود که پشت درب صدا میکرد در این وسط حامد که بسیار شجاع است همه ما را نجات داد. ولی حمید مثل دوغ خوابیده بود و سینا از تخت پیاده شد در حالی که مهدی، علیرضا را بغل کرده بود اما حسین و فرشید از پشت گرگه رسیدند و علیرضا را از طبقه دوم به پایین پرتاب کرند ولی از آنجایی که خدا هست هیچ مشکلی برایش پیش نیامد.
ولی بدم نبود اتفاقی می افتاد چون هر اتفاقی ما را خوشحال میکرد و میخندیدیم و میرقصیدیم.
صبح که سوار لگن مشدی ممدعلی شدیم یه خانوم سرخ آبی برای ما عشوه خرکی آمد و ما به او خندیدیم و بعد ما در دشت های اندلوس به گشت و گذار پرداختیم و فربد ماهی گرفت ما صبحانه ماهی با کرده خوردیم.
و آنگاه سوار بر لگن به تقویت قوای شنوایی پرداختیم و در آن راستا سیدی سبز گل دار تبدیل به زپرتی گشته و سمعک نیاز داشتیم.
ولی اینارو بی خیال الان ۲۰ کیلمتری تهرانیم همچنان انرژی داریم،
خیلی خوش گذشت انشاالله ...
دفعه بعد اکثر بچه های سایت .
همه این دیدار خاطره شد.
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2