2012/09/15, 05:15 PM
فردا درست يكساله كه عضو سايت ام اس سنتر شدم
يك سال پر از اتفاقاى خوب
اولين بار كه بهم گفتن ام اس دارم يعنى حدود سه سال پيش اومدم عضو شدم اما بعد چند وقت پسوردم يادم رفت اونموقع دكترا هم ام اس رو رد كردن
گذشت تا شهريور 90كه دوباره عضو شدم.شايد يك هفته از ورودم ميگذشت كه ديدم واسه مشهد ثبت نام ميكنن. البته من همون روزى كه فرصت ثبت نام تموم شده بود فهميدم و به مدير تداركات پ خ زدم و اونم گفت تا عصر وقت دارى. كلى ذوق مرگ شدم
بعضيا ميگفتن تو كه نه اينا رو ديدى نه ميشناسى كجا ميخواى برى اخه ؟اما يه حسى ميگفت اخلاقامون به هم ميخوره
خلاصه با هيوا رفتيم با بچه ها اشنا شدم هنوز چند ساعت نگذشته بود اما انگار مدتها بود همديگه رو ميشناختيم
سفر خييييييلى خيييييلى خوبى بود
با اغلب بچه ها دوستيمون موندگار شد. هستى جون, مه سا, ساينا,شيما سارا, دو تا بهار,الى, نرگس و نفس, بيتا, مهشيد,هديه,مريم ,سينا, عليرضا,اقا حامد و حسين كاكاوند, فربود ,احسان
خلاصه شروع خيلى خوبى بود
تو اين مدت با خيلياى ديگه هم اشنا شدم كه هميشه ميگم ام اس واسه من فقط يه مزيت داشت اونم پيدا كردن اينهمه دوست فوق العاده كه هيچ جور ديگه نميشد اينهمه دوست خوب يه جا داشت
الان احساس ميكنم چند ساله اينجام. اونقدر وابسته شدم كه اگه يه روز بگن ديگه نبايد برى سايت دق ميكنم
اين يك سال پر از بالا و پايين بوده. روزايى كه از ناراحتى هم ناراحت شديم و با خوشحالى هم خوشحال. با شنيدن يه خبر جديد اميدوار شديم و از خبر حمله واسه يكى از بچه ها ناراحت
همدردى كرديم و مثل يه خونواده واقعى واسه هم تو خوشيا و ناراحتيا شريك بوديم
ما همه بزرگترين دعامون مشتركه بزرگترين آرزومون پيدا شدن دارو واسه ام اسه
گاهى به خودم ميگم نكنه دارومون پيدا شد ديگه هركى بره سراغ زندگيش همديگه رو فراموش كنيم.
از ته دل از خدا ميخوام يكسال ديگه كه ميام اينجا مينويسم خبر ساخت داروى ام اس اومده باشه و ديگه عضو جديد نداشته باشيم همه خوشحال و خوشبخت باشن و دوستيهامون پايدار
25/6/91 ساقَر لاقَر زنه باقَر
يك سال پر از اتفاقاى خوب
اولين بار كه بهم گفتن ام اس دارم يعنى حدود سه سال پيش اومدم عضو شدم اما بعد چند وقت پسوردم يادم رفت اونموقع دكترا هم ام اس رو رد كردن
گذشت تا شهريور 90كه دوباره عضو شدم.شايد يك هفته از ورودم ميگذشت كه ديدم واسه مشهد ثبت نام ميكنن. البته من همون روزى كه فرصت ثبت نام تموم شده بود فهميدم و به مدير تداركات پ خ زدم و اونم گفت تا عصر وقت دارى. كلى ذوق مرگ شدم
بعضيا ميگفتن تو كه نه اينا رو ديدى نه ميشناسى كجا ميخواى برى اخه ؟اما يه حسى ميگفت اخلاقامون به هم ميخوره
خلاصه با هيوا رفتيم با بچه ها اشنا شدم هنوز چند ساعت نگذشته بود اما انگار مدتها بود همديگه رو ميشناختيم
سفر خييييييلى خيييييلى خوبى بود
با اغلب بچه ها دوستيمون موندگار شد. هستى جون, مه سا, ساينا,شيما سارا, دو تا بهار,الى, نرگس و نفس, بيتا, مهشيد,هديه,مريم ,سينا, عليرضا,اقا حامد و حسين كاكاوند, فربود ,احسان
خلاصه شروع خيلى خوبى بود
تو اين مدت با خيلياى ديگه هم اشنا شدم كه هميشه ميگم ام اس واسه من فقط يه مزيت داشت اونم پيدا كردن اينهمه دوست فوق العاده كه هيچ جور ديگه نميشد اينهمه دوست خوب يه جا داشت
الان احساس ميكنم چند ساله اينجام. اونقدر وابسته شدم كه اگه يه روز بگن ديگه نبايد برى سايت دق ميكنم
اين يك سال پر از بالا و پايين بوده. روزايى كه از ناراحتى هم ناراحت شديم و با خوشحالى هم خوشحال. با شنيدن يه خبر جديد اميدوار شديم و از خبر حمله واسه يكى از بچه ها ناراحت
همدردى كرديم و مثل يه خونواده واقعى واسه هم تو خوشيا و ناراحتيا شريك بوديم
ما همه بزرگترين دعامون مشتركه بزرگترين آرزومون پيدا شدن دارو واسه ام اسه
گاهى به خودم ميگم نكنه دارومون پيدا شد ديگه هركى بره سراغ زندگيش همديگه رو فراموش كنيم.
از ته دل از خدا ميخوام يكسال ديگه كه ميام اينجا مينويسم خبر ساخت داروى ام اس اومده باشه و ديگه عضو جديد نداشته باشيم همه خوشحال و خوشبخت باشن و دوستيهامون پايدار
25/6/91 ساقَر لاقَر زنه باقَر
براى تو
براى چشمهايت..
براى من
براى دردهايم..
براى ما
اى كاش خدا كارى بكند...
براى چشمهايت..
براى من
براى دردهايم..
براى ما
اى كاش خدا كارى بكند...