[همسر یک قهرمان]

خیلی همه چی عالی بود، از همه دوستان که زحمت کشیدند ممنون
به همسرم خیلی خوش گذشت، فکرش هم نمیکرد بچه ها انقدر خوب باشن با دو دلی اومد، ولی وقتی اومد جمع رو دید زودتر از من یخش باز شد با اوونیکی فربود خیلی سرو صدا میکرد، کودک درونش رو اونجا دیدم
فقط یک مشکلی داشتم و اون این بود که نتونستم مثل فربود آدمها رو با اسمشون به نام کاربریشون لینک کنم یعنی انقدر حافظه ام کند شده
جالب بود که خیلی از بچه ها در نگاه اول فهمیدند که نام کاربری من چیه، اونهایی که بعد فهمیدند اومدند باهامون احوالپرسی کردند گفتند خیلی خوشحالن که آدمی رو که پستهاش رو میخوندن از نزدیک دیدند ولی من شرمنده شدم که همه رو نمیشناختم حتی بچه ها حال مامانم رو میپرسیدند واقعاً متاثر شدم، همتون رو دوست دارم
برگشتنی افتخار داشتیم با پریا و مامانش تا یک مسیری همراه شیم، مامان پریا خیلی دوست داشتنی، موقع خداحافظی بوسیدمش، دلم میخواست دستش رو ببوسم که همراه دختر نازنینش تو هر جمعی میاد از اون مامانهای ناب
از اینکه تو جمعتون بودیم خوشحالیم