2012/07/11, 09:11 AM
(2012/07/10, 08:12 PM)ابراهیم نوشته است: بیست سال پیش تو دانشگاه در مورد بیماریها استاد ام اس و علائمش رو درس داد که از کجا شروع میشه و ... اخرش مرگ. البته اون موقع یا استاد متوجه نبود یا درمان هنوز پیشرفت نکرده بود خلاصه اینقد قشنگ و راحت گفت که همش نگران بودم ام اس نگیرم از مرگ هیچ وقت نترسیدم همش از معلولیتی که استاد توضیح میداد می ترسیدم. این ترس تو وجودم بود تا یه مدت بعد یکی از اشناها ام اس گرفت خودم بردمش مشهد برای این که دخیل ببنده. ما اکثر اوقات تو سختی ها عارف میشیم اسیدی . خلاصه همش تو فکر اون اشنامون بودم .خودم جاش میذاشتم هر روز منتظر بودم تا خبر فوتش بیاد با زمینه ای که از حرفای استاد داشتم و ترس معلولیت چون خودم هم ورزشکار بودم تصورش هم سخت بود. باعث شد که فکرش منو مبتلا به ام اس کنه.
الان فکر میکنم که خودم باعث شدم ام اس بگیرم پس خودم هم میتونم شکستش بدم.
زیبا نوشتی
آره ایشالله شکستش میدی
اما من به بیماری و هیچی فکر نمیکردم