•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20(current)
  • 21
  • 22
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
خودم تو اینترنت خوندم علائم شو فهمیدم.قبل از دکترم خودم فهمیمlaughing3
هیچی دیگه رفتم دکتر به خودم گفت و برام اصلا مهم نبودfighting0030.gif
 تشکر شده توسط : همسر یک قهرمان , zohaa , maedeh , zenith
دقیقا زمانیکه بستری بودم یه بیمار ام.اس هم تو همون بخش بود ولی بنده خدا فلج بود من پیش خودم گفتم حتما منم این طور میشم آخه اون موقع هیچ اطلاعاتی در مورد ام.اس نداشتمconfused2
پدرم به من گفت اون روز قتل هم بود تلوزیون عزاداری نشون میداد تو بیمارستان یه جو خیلی بدی بودSad ایشاله هیچ کس این روزا رو نبینه
از ديروز بياموز، براي امروز زندگي كن و به فردا اميد داشته باش
 تشکر شده توسط : zohaa , maedeh , free , e.ehsan , zenith
من اول چشم پزشکی رفتم بعد فرستاد واسه ام ار ای. جواب ام ار ایو با بابام گرفتم.سه تا دکتر تو یه روز رفتم تا با زور آخری بهم گفت بعدشم فقط گیج بودم تازه وقتی اومدم خونه مجبور بودم واسه مامانم نقش بازی کنم و الکی بگم هیچی نیست و بهش روحیه بدم حالا فکر کنید حال خود چی بود sad2
 تشکر شده توسط : zohaa , maedeh , e.ehsan , visko
1بار دکتر مژدهی پناه بهم گفت خوب یادمه هوا سرد بودو تاریک خیلی سخت بود اما 1ماسک خنده زدمو نزاشتم مادر پدرم بفهمن تهران که رفتم دکتر امیدوارم کرد گفت ممکنه ام اس نباشه چند ماه مصرف ویتامین d و 1قرص دیگه ،چند ماه امیدوار و ام آر آی جدید اما گفت متاسفانه ام اس باید فردا همین تهران بستری شی زدم زیر گریه و بقیه حرفاشو نمیفهمیدم فقط گفتم نمیتونم بستری بشم چون پدر مادرم نمیدونن اون شب سخت گذشت اما تموم شد. از ام اس نه از اشکای مادرم ترسیدمو میترسم هنوزم بعد تزریق خوب نقش بازی میکنم .هنوزم میخندم اما این دفعه واقعی بدون ماسکwink2
تو نمی دانی مردن وقتی انسان مرگ را شکست داده چه زندگیست
 تشکر شده توسط : hadisss , الهام ج , رامنا , maedeh , samin12 , e.ehsan , visko
من تو یه روز سه تا دکتر با بابام رفتم تا سومی بهم گفت میترسیدن بهم اول بگن بعدشم وقتی اومدم خونه مجبور بودم الکی هی به مامانم بگم چیزی نیست. خودم فقط گیج بودم هنوزم من باید به مامانم روحیه بدمconfused
 تشکر شده توسط : همسر یک قهرمان , الهام ج , رامنا , maedeh
حس خوبی نداشتم چون خیلی کوچیک بودم
صفـایـی بـود دیـشب بـا خیـالت خـلـوت مــا را
ولـــی مــن بـاز پنـهانی تـو را هـم آرزو کـردم
 تشکر شده توسط : nazaninamiri70 , maedeh
هیچ وقت اون لحظه رو که اسم ام اسو تو دفترچم خوندم یادم نمیره.
دلم هررری ریخت و تو تنهاییم گریه کردم.sadsad2
ولی اصلا صداشو درنیاوردم.دلم نمیومد.rolleyes
فکر میکردم یا میمیرم یا تا آخر عمرم باید با ویلچر حرکت کنم.
angry3angry3angry3خیییییییییییییییلی بد بود.

 تشکر شده توسط : nazaninamiri70 , امین , الهام ج , maedeh , saeid , zohaa , visko , zenith
دکتر به من گفت مغزت التهاب داره باخودم گفتم پس اون که میگن کلش باد داره منمagreement2ولی وقتی فهمیدم منظورشmsمثل بارون بهار اشک ریختم sadاصلا هم دست خودم نبود چون همیشه تصورم ازmsیه آدم ناتوان بود ولی حالا با گذشت یک سال وچند ماه میبینم از خیلی سالما تواناترمagreement2تاره تو رشتم تو دانشگاه ممتازم woman
 تشکر شده توسط : nazaninamiri70 , الهام ج , peyman.h , maedeh , رامنا , reihane , mysis , saeid , zohaa , visko , zenith , 111reza
یه حس بدی که تا حالا هیچ وقت نداشتم!!!
 تشکر شده توسط : maedeh , simin , رامنا , saeid , Exhautless , zohaa , سها , visko , zenith , 111reza
داستان من خیلی باحال بود

بعد از اینکه پزشکم برام پالس نوشت و خوب شدم رفتم پیشش معاینم کرد گفت حالتون خوب شده

منم یه لبخند عاقل اندر سفیح زدم و تشکر و مثلا خداحافظی....agreement2

بعد یهو پزشکم گفتش بمونید یه چندتا آمپول هست باید بزنید و یه سری مراحل برای گرفتنشون باید برید هلال احمر

منم تو دلم گفتم خوبه دیگه 4تا میزنم تمام smiling

رفتم هلال احمر برای تشکیل پرونده

دفترچه رو نشون دادم یارو گفت مراحل دریافت حواله رو رو دیوار زدیم مطالعه کنید

منم گفتم چه آقای خوبی ( تا همین لحظه smiling بودم)

بعد که رفتم اطلاعیه رو بخونم یهو دیدم بزرگ بالاش زده

مراحل دریافت حواله مخصوص بیماران ام اس angry2

آقا منو میگی یهو از این smiling حالت به این HuhUndecidedsadconfused2 حالت ها در عرض چند ثانیه تغییر شکل دادم laughing3

بعد رفتم پیش پزشکم و شاکی که چرا اولش مثل بچه آدم نگفتی و اونم گفت نمیخواستم بهتون شک وارد بشه

یه چند روزی اینطوری rolleyes بودم (البته خانواده هم بدتر از من اوایل)

بعد از گذشت یکی دو هفته به حالت طبیعی Shy برگشتم
 تشکر شده توسط : simin , رامنا , saeid , Exhautless , zohaa , visko , maedeh , سمیرا67 , zenith , 111reza , حنانه74 , khatereh:)
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20(current)
  • 21
  • 22
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان