•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16(current)
  • 17
  • 18
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
اولین چیزی که به ذهنم اومد زمین گیری بودangry
چون جامعه اینطور برام فرهنگ سازی کرده بود که ام اس یعنی ویلچر(متاسفمangry2)
بعده یه 10...20 روز گفتم یه ویلچر بگیرم بزارم برا خودم تو خونه(خجالت بکش شیرینangry)
جالب اینجاست 2 ماه نصف بدنم بیحس بود دکتر بنده به من نگفت برو فیزیوتراپیangry
بعد اومدم به این سایت........ام اس سنترlove28
10 روز بعد شدم اینlaughing3
مدیونتم ام اس سنتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرagreement2agreement2agreement2agreement2
الان بعد از گذشت 1 سال و 4 ماه از اون روز هیچ علائمی ندارم و حالم خوبه...فقط وقتی عصبی میشم علائم دارمangry2.........خدارو شکر
اینم یادم رفت بگم :خود دکترم بهم گفت به احتمال زیاد ام اس باشه!همین.......
زنـــــــــــــــــــــده ام با نفـــــــــــــــــــس تو...!
 تشکر شده توسط : parastoo joon , zenith , سمانه میم , movahedi , زهرا59 , maedeh , saeid , simin , minoshka
من دقیقن ار 19بهمن عصرش شروع شد ولی خیلی خیلی خفیف بود اونقدر که
متوجه نشدم بعد که فهمیدم ام اس دارم دقت که کردم فهمیدم از اون زمان شروع شده
ولی من فردا صبحش یه خواب بد و عجیب دیدم و دوستم صمیمیم که چند سال قبل از من
مبتلا شده رو تو خواب دیدم و وقتی بلند شدم گزگز تو کف دست و پا داشتم و علاوه بر اون
انگشت های دستم و از شکم به پایین تقریبن بی حس بودم،با خودم گفتم اگه برا خودش خوب شد تا 48 ساعت
که هیچ اگر نه یه جای سیستم عصبیم مشکل داره و شاید ام اس باشه خلاصه خوب که نشد هیچ بدتر هم شد
و زانوهام هم سنگین شد.24بهمن صبحش رفتم ام آر آی دکترم چون از اقواممه همراهم بود و نتیجه ام آر آی رو
مستقیم همون جا دید و من از چهره اش فهمیدم که ام اسه بهش گفتم فقط بگو چن تا پلاک دارم.Sad

من هیچ وقت کامل نبودم، اما واقعیت دارم.
 تشکر شده توسط : movahedi , زهرا59 , maedeh , saeid , FBF , simin
بیخیال بابا این قسمت از تایپیک بیشتر خاطرات بد رو میاره توی ذهنمون
ادامش ندید
گرچه خودبخود برامون تداعی میشه ولیخب یاداوریش نکنید دیگه بالاخره یکی توی زندگیش خاطرات خیلی شیرینی داره یکی تلخ یکی معمولی یکی بد یکی هردو
زندگی پستی و بلندی داره دیگه

راز زندگی آرام اینست امروز را در کنار خدا گام بردار و فردا را به او بسپار baybay
 تشکر شده توسط : maryamgoli , saeid , نازلی , maedeh
من چشم چپم نابینا شد و دکتر متوجه نشد واسه چی با اینکه تو ام آر آی همه چیز مشخص بود البته نه این دکتر یه دکتر دیگه. بعدشم گفتن باید آمپول بزنی اما نگفتن واسه چی؟
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده
 تشکر شده توسط : saeid , FBF , simin , maedeh
خب وقتی آدم یه نیمچه فضول باشه و با دیدن یه سری علائم تو خودش اینترنت رو زیر و رو کنه ، نتیجه اش این میشه که صاف میره دکتر مغز و اعصاب و می گه گزگز دست و پا دارم .smiling بعد اون دکتر مغز و اعصاب اگه یه ذره زیادی ریلکس باشه میگه : پاشو برو دیگه هم نیا سراغش تو این سن و سال دنبال هیچ چیز عجیب غریبی نگرد. ماله استفاده زیاد از موس و کامپیوتره Dodgy بعد وقتی چند تا دکتر دیگه هم تشخیص اشتباه بدن خب طبیعتا ولش می کنی .بعد سه سال بعد یهو یه چشمت تار میشه و اینبار یه سری دکتر دعوات می کنن که چرا وقتی گزگز دست و پا داشتی جدی نگرفتی icon_cry ای بابا !!!confused
خلاصه که اینبار دکتر جون اصرار داشت که من مریضیم رو نفهمم به همین خاطر برام توضیح داد که نتیجه ام آر آی چیزی نیست و یه التهاب خفیفه که باید مراقبش باشیم . خب ... زبون درازی و سرچ زیاد به درد این مواقع میخوره evilgrin0039.gif براش توضیح دادم که نتیجه ام آر آی نوشته مولتیپل اسکلوریز و من این بیماری رو به خوبی میشناسم و براش با دیتیل توضیح دادم اونم خندید و گفت میخوای بیای جای من بشینی Smile (16)
اعتراف می کنم چند روز اول بد گذشت و مثه خیلیا این سوال بود که چرا من ؟؟!! اما ..... یه روز صبح زندگی دوباره رنگی و پر هیجان شد . تلنگره خورد و یادم افتاد چقدر کار و تجربه تو دنیا هست که دلم میخواد برم سراغش و انجامش بدم . و این شد که من و ام اس شروع کردیم به زندگیه رنگی کردن icon_biggrin
Peace begins with a smile
 تشکر شده توسط : maryamgoli , یه غریبه , شيدا رها , saeid , نازلی , FBF , simin , بی تـــا , mari , maedeh , yummy , minoshka , hadisss
من هیچ فکری در مورد بیماریم نمیکردم فکر میکردم یه مشکل کوچیکه وممکنه واسه هر کسی پیش بیاد (من اصن نمیدونستم ام اس چی هست)
اولین باری که رفتم دکتر مغزو اعصاب برام ام ار ای نوشت وهفته بعد که ام ار ای رو دید خیلی راحت بیماریمو تشخیص داد
وخود دکتر رو کرد به منو بیماریمو بهم گفت به همین سادگی

عاقا یعنی بعضی موقع ها فکر میکنم این دکتره چطوری تونست صاف تو چشمای من نگاه کنه و اسم بیماریمو به خودم بگه confused

تو رو آرزو نکردم
این یعنی نهایت درد
خیلی چیزا هست تو دنیا که نمیشه آرزو کرد
 تشکر شده توسط : یه غریبه , کارون , saeid , maryamgoli , نازلی , simin , maedeh , minoshka
منم اخرای خرداد بود دقیقا تو فرجه ها و من که درسام خیلی برام مهم بود زبان خارجیمو هیچی بلد نبودم دونبال بهونه میگشتم
تا بعد از ام ار ای دکترم گفت مشکلمو راستش خیلی خوشحال بودم نمی دونستم که ام اس چیه فقط فکر این بودم که زبانمو حذفش کنم
مامان بابام به دکتر گفتن امتحاناشو نده دکترم با کمال...واسه چی نده هیچ طوریش نیست بره امتحاناشو بده داروهاشم بخوره 10 روز دیگه
بیاد خیلی ناراحت شدم واسه امتحانم که باید میدادم اخه من بابام خیلی رو درسام حساس بودن راستش خودم زدم به مریضی گفتم چشمم
دوبینیش زیاد شده وقتی رفتم دکتر دکتر گفت در عرض دو روز بدتر شدی داری دروغ میگی خلاصه دستم رو شد بد جور ابرومم رفت ولی امتحان ندادم
اسم زیبای اباالفضل
نمک زندگیمونه
 تشکر شده توسط : neda.n , maryamgoli , afsaneh , کارون , نازلی , simin , maedeh
دکتر به خودم گفت
و من به این فکر میکردم که چه جوری به اطرافیانم بگم که ناراحت نشن!!!
زندگی باوری میخواهد از جنس امیدicon_question
 تشکر شده توسط : FBF , simin , mari , maedeh
وقتی بابام جواب اولین mri رو گرفت اومد خونه رفت تو اتاق دراز کشید دستش رو گذاشته بود روی سرش به سقف زل زده بود گفتم بابا جوابش چی بود؟الکی گفت mri سوخته بود باید یبار دیگه بدی
تعجب کردم گفت سوخته
بعد فردا رفتم mri دومی رو که بدم mri اولی رو تو ماشین دیدم جوابش رو خوندم نوشته بود ضایعات متعدد تعداد پلاکها بیش از 9 تا و ....
دو زاریم افتاد ولی به رو خودم نیوردم وقتی mri دومی رو گرفتم بابام دلش نیومد بهم بگه رفتم پیش دکترم اون گفت ام اس داری زیاد جا نخوردم چون داداشمم 10 سال ام اس داره انگار عادی بود واسم
ولی بعدش فهمیدم ام اس چیه تا 3 ماه هرشب گریه کردم
ولی الان توپم
گاهی مرا یاد کن...
من همانم که اگر ساعتی از من بی خبر بودی آسمان را به زمین میدوختی
 تشکر شده توسط : maryamgoli , ghaside , minoshka , nahid , neda.n , hadisss , kaveh_plus , نسيم , maedeh
(2013/06/16, 03:02 PM)کارون نوشته است: وقتی بابام جواب اولین mri رو گرفت اومد خونه رفت تو اتاق دراز کشید دستش رو گذاشته بود روی سرش به سقف زل زده بود گفتم بابا جوابش چی بود؟الکی گفت mri سوخته بود باید یبار دیگه بدی
تعجب کردم گفت سوخته
بعد فردا رفتم mri دومی رو که بدم mri اولی رو تو ماشین دیدم جوابش رو خوندم نوشته بود ضایعات متعدد تعداد پلاکها بیش از 9 تا و ....
دو هزاریم افتاد ولی به رو خودم نیوردم وقتی mri دومی رو گرفتم بابام دلش نیومد بهم بگه رفتم پیش دکترم اون گفت ام اس داری زیاد جا نخوردم چون داداشمم 10 سال ام اس داره انگار عادی بود واسم
ولی بعدش فهمیدم ام اس چیه تا 3 ماه هرشب گریه کردم
ولی الان توپم
وقتی بابام جواب اولین mri رو گرفت اومد خونه رفت تو اتاق دراز کشید دستش رو گذاشته بود روی سرش به سقف زل زده بود گفتم بابا جوابش چی بود؟الکی گفت mri سوخته بود باید یبار دیگه بدی
تعجب کردم گفت سوخته
بعد فردا رفتم mri دومی رو که بدم mri اولی رو تو ماشین دیدم جوابش رو خوندم نوشته بود ضایعات متعدد تعداد پلاکها بیش از 9 تا و ....
دو هزاریم افتاد ولی به رو خودم نیوردم وقتی mri دومی رو گرفتم بابام دلش نیومد بهم بگه رفتم پیش دکترم اون گفت ام اس داری زیاد جا نخوردم چون داداشمم 10 سال ام اس داره انگار عادی بود واسم
ولی بعدش فهمیدم ام اس چیه تا 3 ماه هرشب گریه کردم
ولی الان توپم

ازنوع قلقلیش؟smilingsmilingsmilingsmilingTongueTongueTongue
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده
 تشکر شده توسط : کارون , minoshka , hadisss , maedeh
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16(current)
  • 17
  • 18
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان

علت بوجود آمدن بیماری ام اس چیست