•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10(current)
  • 11
  • 12
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
#91
سلام به همگي دقيقا من 6 ساله اين بيماريو دارم . اولش با گزگز كردن نوك انگشتاي دستم شروع شد.بعد از ام آرآي دكترم نمي خواست بيماريمو بدونم اما من اطلاعاتي از اين بيماري داشتم و خودم زود به دكترم گفتم كه اين بيماريو دارم. وقتي دكترم تاييد كرد من داشتم مثل ابر بهاري گريه مي كردم . هيچ وقت اون روز رو ازياد نمي برم.من اون موقع 2ماهي ميشد عقد كرده بودم اما وقتي بيماريمو نامزدم فهميد حاضر نشد باهام زندگي كنه و جدا شديم.اولاش سخت بود اما كم كم بعد از 2 سال حال روحيم بهتر شد . خدا رو شكر بيماريم بيشرفت نكرده و همون گزگز دستامه.
هیچوقت به کسى که بهت اعتماد داره، دروغ نگو

هیچوقت به کسى که بهت دروغ میگه، اعتماد نکن . . .
 تشکر شده توسط : farkhonde , baran , yummy , pinkrose , maedeh , شب آرامش , nanaz , mari , eglantine , BABA
#92
من از اینکه زندگی یکنواخت بود داشتم دیوانه می شدم که خواهرم بهم گفت و کلی روش رندگیم عوض شد wink2
قصه نيستم که بگوئی ، نغمه نيستم که بخوانی ،صدا نيستم که بشنوی ،یا چيزی چنان که ببينی ،يا چيزی چنان که بدانی ...
من درد مشترکم ،مرا فرياد کن
 تشکر شده توسط : maedeh , blue sky , شهرزاد , Ghost , eglantine , BABA
#93
احساسمو که هميشه گفتم ترسيدم ترسيدم ترسيدم ولی الان خوشحالم لبخند ميزنم ورزش ميکنم آهنگ گوش ميدم ميرقصمicon_smile بابام وقتی جواب آزمايشمو ديد بهم گفت که از ام اس ميترسيده که خدارو شکر این نيستconfused آخه پدرم پرستار بوده ولی وقتی رفتيم پيش دکتر ديدم بابا در کمال ناباوری و نگران داره با دکتر آروم حرف ميزنه و چيزايی خارجی ميگه که نميفهميدم امّا اون چيزی که بايد ميفهميدمو ديگه فهميده بودم...
قرار نیست من اونجوری زندگی کنم که دنیا دوست داره ...

خب طبعا قرارم نیست دنیا هم اونجوری بچرخه که من دوست دارم...wink2
 تشکر شده توسط : maedeh , پرستوی زخمی , Ghost , eglantine
#94
من یه دستی زدم رفتم دکتر دکی وقتی معاینه کردوmri رو دید ازمایش داد فرداش بامامانم رفتیم ازمایشگاه ازشانس بدم یه جماعت ادم ازیه شرکتی اومده بودن ازمایش بدن تو ازمایشگاه جای سوزن انداختن نبود همین جور که منتظر بودیم نمی دونم چرا از زبونم در رفت به مامانم گفتم من که می دونم ام اس دارم پس چرا از من پنهان می کنید اشک تو چشاش جمع شدگفت تو که میدونی میخوای چی بت بگم منم چندثانیه واقعا هنگ کردم بعد زدم زیرگریه مثه ابربهار اشک ریختم ولی نگفتم که یه دستی زدم بهانه کردم که ببین میگم همه چیرو ازمن پنهان می کنید همه مردا داشتن نگاه می کردن که این دختره گنده چرا گریه می کنه و..........
ولی خوشم میاد دکترم خیلی رو داره هنوزم میگه این بیماری ام اس نیست من نمی دنم تو cisچی دیده که ول کن معامله نیست
 تشکر شده توسط : nazii , maedeh , zenith , rana
#95
تجربه بدی بود گریه و شیون
جا خوردم
فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ،
زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست .

باورکن تا ببینی
بهارagreement2
 تشکر شده توسط : پرستوی زخمی , maedeh
#96
اي كاش هيچوقت متوجه نميشدم ام اس دارم! اسمش اذيتم ميكنه!
 تشکر شده توسط : maedeh , rana
#97
اولین علائم من در سال 68 دیده شد پیش چند دکتر مغز و اعصاب رفتیم تشخیص ندادن در سال 70 پیش دکتر طب سنتی در تبریز رفتیم اولین نفری بود که بدون ام آر ای تشخیص ام اس را داد . اصلاً تا آن زمان نمی دانستیم ام اس یعنی چی .آن موقع خواهرم دانشجو بود و واحد مغز واعصاب داشتن و درباره ام اس خونده بود گفت ام اس بیماری مخصوص شمال آمریکا و اروپاست از هر2000 نفر 1 نفر ام اس میشه و در ایران این بیماری وجود نداره . (ولی حالا اینقدر زیاد شده)
خیلی ناراحت شدیم و کلی من و مامانم گریه کردیم بعد از چند سال که دستگاه ام آر ای به ایران آمد تشخیص قطعی داده شد.
 تشکر شده توسط : nazii , پرستوی زخمی , maedeh , PAYA , eglantine , BABA
#98
با اجازه دوستان من ام اس ندارم ولی مریضیم دست کمی از ام اس نداره
من سال 86 بصورت قطعی معلوم شد پسوریازیس دارم و وقتی دکتر بهم گفت زیاد چیزی نفهمیدم .
ولی وقتی توی اینترنت سرچ کردم دنیا روی سرم خراب شد و فکر میکردم سرطان دارم و بزودی میمیرم .
از همه چیز ناامید و خسته شدم و شرمنده خانمم بودم که تازه ازدواج کرده بودیم و برای اون و آیندش نگران و شرمنده بودم .
تا اینکه با انجمن پسوریازیس آشنا شدم و با کمک اونها دیدم به این مریضی و آیندم عوض شد .
و با حضور در اینجا دیگه احساس بیمار بودن ندارم و کلا دیدم به زندگی و خودم و همه چیز عوض شده و با توکل به خدا به همه چیز مثبت نگاه می کنم .
 تشکر شده توسط : nazii , maedeh , شهرزاد , eglantine
#99
همتون خوب میدونین یاد اون روز کردن هم اشک تو چشم آدم میاره
دکتر من بر خلاف خیلی از دکی ها همون اول با دیدن ام آر آی گفت ام اس داری ولی حالا واسه اطمینان بیشتر برو آزمایش
تو مطب دکتر با شوهرم بودم داشتم از زور اشک میترکیدم ولی روم نمیشد گریه کنم
وقتی از مطب زدیم بیرون داشت بارون میومد اذانم میداد
شهادت امام حسن بود
نزدیک مطب یه زیارتگاه باصفا بود رفتیم اونجا نماز بخونیم آقا جاتون خالی آقاهه داشت روضه میخوند منم زدم زیر گریه
(حتماً ملت فکر کردن بخاطر سوز صدای آقاهه گریه میکنم)
تا جا داشت گریه کردم
خانواده شوهرم نمی دونن
حتی به بابامم نگفتم داغون میشه بفهمه گناه داره
الان توپه توپم
بیخیال بابا بخندlove51
باور کن:
همیشه خدا جای شکرشو باقی میذاره.
 تشکر شده توسط : gilane , Ghost , maedeh , eglantine
من 2سال بعد خودم تو مطب زوان شناس فهمیدم و بیشلر اد این که اخرین نفر بودم که مریضیمو می:فهمم خیلی ناراحت بودمsad
 تشکر شده توسط : maedeh , eglantine
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10(current)
  • 11
  • 12
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
4 مهمان