شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: روانشناسي (https://mscenter.ir/Forum-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%8A) +--- انجمن: مطالب جالب روانشناسی (https://mscenter.ir/Forum-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C) +---- انجمن: سلامت روان (https://mscenter.ir/Forum-%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86) +---- موضوع: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! (/Thread-%D8%B4%D8%A7%D8%AF-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D8%B3%D8%AE%D8%AA-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA) |
RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - TootFarangi - 2012/01/08 واسه قسمت الف بایس بگم یک دوستی داشتم واسه تحویل پروژه دانشگاه ( پایان نامه ) که زمانی که انتخاب واحد کردیم من یک استادی برداشتم که دوست جان هم آمد بیخ دل من نشست گفت منم می خوام با همین بردارم زووووووووووووووووووور و اصرار که خلاصه کد درس رو ثبت نهایی کرد و تموم شد. من کاری بهش نداشتم تا اینکه موقعی که رفتیم با استاد صحبت راجع به پروژه استاد گفت : شما چی بر می داری ؟ آخه من از 3 - 4 ماه قبلش روی پروژه ام کار کرده بودم بهش گفتم فلان کار ولی به دلیل مشکلی که دارم می خوام یکمی تخفیف بدین. مثلا اگر به جا 40 تا فرم من 10 تا فعلا ساختم زیاد سختش نکنید. استاد گیر 3 پیچی داد که بایـــــــــــــــــــــــــــــــــس با یکی مشترک باشی. منم چون نصف پروژه را انجام داده بودم نمی خواستم کسی رو شریک کنم. منتها این دوست پدر بیامرزه من اینقدر آمد گردن کج جلو من نشست اینطوری : منم دلم سوخت. گفتم اشکالی نداره بیا با هم . رفت و با ذوق و شوق به استاد اعلام کرد و خلاصه هر سری می گفتم بیا بریم پیش استاد این کار کنیم اون کار کنیم نمیامد منم خوب می خواستم کار زودتر تموم شه حرس می خوردم از دست این خانم محترم. آخه کاری هم بلد نبود ، نه می تونست کد بنویسه نه حتی برنامه نصب کنه روی لپ تاپش که یک روز آمد من براش ویندوز نصب کردم و نرم افزار های مورد نیاز و ... و اونم رفت که بیاد خلاصه وسط کار چون پروزه بانک اطلاعاتی رو هم با من چسبیده بود منم همه ی کارهاش رو کرده بودم وقتی پروژه پرینت شده را بردم دانشگاه بهش گفتم : تو واقعا روت می شه بری اینو تحویل استاد بدی ؟ حتی یک تلق و شیرازه هم نگرفتی ؟؟؟ من دارم جای تو خجالت می کشم اونم با کمال پر رویی گفت : من وقت ندارم خودم رو با تو هماهنگ کنم و منم گفتم از من به خیر و از تو به سلامت. رفتیم اعلام کردیم که ما می خواهیم جدا کار کنیم و اون رفت به استاد گفت سایت شرکت برادرش رو می خواد بسازه و منم که پروزه خودم بود. ( پروژه من سیستم مطب دکتر بود از ثبت بیمار بگیر تا نوبت دهی و ثبت پرونده و ... ) خلاصه که من رفتم پیش یک بنده ی خدایی یکمی کمکم کرد و یک مقداری هم هزینه گرفت واسه کمکش و کلی از دوستان و آشنایان کمک گرفتم و روز تحویل پروژه چون لپ تاپ ندارم و بسته نرم افزاری که تهیه کرده بودم مشکل داشت ( بنا بر دلایل تخصصی که نمیشه توضیح بدم !!!! ) مجبور شدم با کیسم رفتم دانشگاه و دست بر قضا یک قسمتیش که من منظور استاد رو متوجه نشده بودم چی می خواد ایراد بنی اسرائیلی گرفت و کلی منو عصبی کرد. منم شروع کردم با استاد به دعوا و جدل که تو که حتی نمی دونی این نرم افزار کد نویسی چطوری کار می کنه و حتی نمی تونی کی برد را بگیری دستت چطور این ایراد رو از من می گیری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت وظیفه من نبوده جواب سوالت رو بدم وظیفه اون کسی که رفتی پیشش کلاس بوده !!!!! منم گفتم : پولی که بابت این درس بهت دادن واسه استاد راهنما حرومت من راضی نیستم و گفتم اگر به من صفر هم بدی مهم نیست برگشت به من گفت : خانم فلانی همیشه از شما شکایت می کرد که نمیایید باهاش همکاری کنید تا بیایید پیش من ایرادات کار تون را بگیرم. همش می گفت که مثلا وقتی روز فلان ساعت فلان با من قرار داشتین خودش تنها میومد و می گفته که فلانی نیومد گفته وقت نکردم بیام... خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا می خواستم همونجا استاد رو با تیربار ناکارش کنم و اون دوستم رو برم با باتوم کوه بزنم تو چشش کل کاسه چشمش رو تخلیه کنم که چقدر آدم می تونه دروغ گو باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم بهش : استاد نشون به اون نشون که فلان روز اینطور شد اونطور شد ، ای سوال من بود نه اون ، این مشکل فلان جا بوده و ... کل داستان کد نویسی رو تعریف کردم و خوب چون کل برنامه دستم بود مشکلی نداشتم. خلاصه که باز گفت : خانم فلانی هم پروژه اش رو تحویل داد و منم گفتم منم می تونم ببرم بیرون واسم کار کنن. ( آخه این خانم دومی که گفت اصلا حالیش نیست چی به چیه منم ازش متنفر بودم با اینکه مثلا شاگرد زرنگ کلاس بود ولی 3 ترم پروژه هاش رو من واسش انجام می دادم ) فقط عصبی شدم و گیر استاد گاگول و دوست خیانت کار ... بعدش همین دوست خیانت کار پروژه اش رو آورد داد دست من ، منم نامردی نکردم که هم پول زیاد گرفتم هم کارش رو نصفه تموم کردم و بهش دادم . ولی کلی هم ناراحت شدم که چطور من 16.5 شدم پایان نامه ام را ولی ایشون 20 شد حالا مهم نیست کلن خواستم داستانی تعریف کرده باشم که بگم این دوست من نقشه کشید منو خراب کنه چون خودش چیزی بلد نبود ولی من دیر متوجه شدم متاسفانه که ای کاش ... اصلا یاد آوریش منو عذاب میده سایتی رو هم طراحی کردم واسش آپلود شده ولی خودش خرابش کرده و هزار بار به من اس ام اس داد بیا دانشگاه درستش کن برام منم گفتم من تهرانم نمی تونم بیاو خودت درستش کن. با اینکه سعی می کنم خاطرات بد رو توی ذهنم نیگه ندارم ولی نمی دونم چرا نمیشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - havaars - 2012/01/09 دوست خوبم. اتفاقاً پایاننامهی جامعهشناسی من هم اینطوری شد. کسی که با من شریک بود ابداً همکاری نمیکرد و کل کار را خودم انجام دادم. نمره را هم گرفتیم. هرچند موضوع انتخابی ما خیلی بکر بود و استاد راهنما اصلاً تمایلی به موضوع ما نداشت ولی الان دم به دیقه توی رادیو تلویزیون در موردش حرف میزنند (مهاجرت معکوس) القصه.این را میخواستم بگویم که شما همان موقع کاری که باید انجام دادید: موضوع را به استاد گفتید و به زعم خودتان از دوستتان انتقام گرفتید. درسته؟ خوب من دفعات قبلی هم گفتم هرگز به فکر انتقامگیری نباشید. حالا شما با اینکه انتقامتان را گرفتهاید از خودتان راضی نیستید و این شما را اذیت میکند. کاری که باید انجامش بدهی سخت هست ولی ممکنه. سعی کن آنها را ببخشی. استادت را چون از جریان مطلع نبوده و دوستت را چون آدم جاهل و بدبختی بوده است. آنقدر بزرگ باش که این آدمها را بتوانی ببخشی. اگر 16.5 گرفتی یک نمره واقعی گرفتی. نمرهای که حتی اگر کم باشد نمرهای است که با تلاش خودت به دست آوردی. اگر دوستت بیست گرفته است، بیست را با دوز و کلک گرفته است. نمرهی دوز و کلک خودش را گرفته است و این نباید آزارت بدهد. یادمه موقع کارآموزی پرستاری، یک عده مربی داشتیم جوگیر و دهنبین. تا دانشجویی میگفت چقدر چشم و ابروتان خوشگله، نمرهی طرف بدون حضور مرتب در جلسات و بدون کار مفید بیست میشد ولی من چون اهل تمجید و اینها نبودم و حواسم به یادگرفتن بود، نمرهی کم میگرفتم. در عوض کادر بیمارستان و رزیدنتها همیشه از کار من به عنوان یک کار ماهرانه یاد میکردند و این برای من کافی بود! یک خاطره برایت تعریف میکنم که بیربط هم نیست: یک روز که در بخش اتاق عمل ENT(گوش و حلق و بینی) بودیم، زد و یک دخترخانمی زیر عمل ایست قلبی کرد. منو یکی از دوستانم رفتیم کمک و در احیا کار کردیم و به جای ساعت یک، ساعت 3 از اتاق عمل خارج شدیم. رفتیم خوابگاه و مثل خلها ماوقع را تعریف کردیم برای سایر همکلاسیها. میدانی فردا چی شد؟ تا مربی آمد یکی از بچهها شروع کرد آنچه از ما شنیده بود را طوری تعریف کرد که انگار خودش حین احیا آنجا بوده و کمک کرده است! نمره را او گرفت ولی نه برای منو نه برای دوستم مهم نبود. ما تجربهی واقعی کسب کردیم ولی آن یکی تنها نمرهای گرفت که بعدها هیچ کمکی به او نمیکرد. بخشیدن، کار آدمهای بزرگ است. خودت را آنقدر بزرگ کن تا ببخشی و خودت را پیروز میدان بدان. ذهنت را به مرور از این خاطره سبک کن و به عنوان یک تجربه بهش نگاه کن. مطمئن باش آرامتر میشوی RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - ساحل - 2012/01/09 چون سنم کم بود وام اس گرفتم نمیشناختمش وخیلی ازش میترسیدم وچون یکی از فامیلامونم ام اس داره وخیلی حالش بده فکر میکردم یکی دوسال دیگه منم همونطوریم!!!!!!!!!!!!!!! خانوادم نمیزاشتن توجمع انجمن باشم وحتی کارت انجمنم تا الان ندیدم وهمه مقاله هایی که دکترم به پدرم میداد تا مطالعه کنه غیب میشدپدر ومادرم فکر میکردن در مورد ام اس چیزی ندونم برام بهتره ولی بیشتر از ام اس ترسیدم و1سال عمرمو بخاطر همین فکرا از دست دادم ولی الان میفهمم چه اشتباهی کردم الان که ام اسو میشناسم ومیام سایت خیلی حالم بهتر شده الان نه تنها نمیترسم از ام اس با هم دوستم شدیم RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - TootFarangi - 2012/01/09 خوب از این داستان تحویل پروژه تقریبا داره اندازه 9 ماه می گذره که من 25 فروردین پروزه ام رو دادم و اون دوست جان هم فکر می کنم آخر تیر برد پروژه اش رو تحویل داد. الآن باهاش کار ندارم کلن مگر گاهی تو نت با هم پیامی رد و بدل کنیم. جالبه که داره میره کلاس شبکه تو یک جایی بهش گفتم خوبه آفرین ، من بلد نیستم دو تا کامپیوتر رو به هم شبکه کنم تو بلدی ایول ، برگشت گفت من بلد بودم گفتم با خودم حالا بیا و تعریف کن کلن بعضی ها مریضن حالشون خوش نیست. می دونه من مشکل دارم میاد آویزونه من میشه. نه اون خیلی ها همینطوری هستن از بین دوستان. جالب هم هست که به من می گن گاهی ناتوان حالا مهم اینه من اگر برم جایی سر کار بلدم چطور با چه روشی فلان کار رو انجام بدم ولی اوشون ها نه دیگه می مونن . حالا هم نمی دونم سایتش رو چه کارش کرد ولی وقتی کد ننوشته واسه کارش خوب مسلم هست می مونه توش. گاهی میگم خدایا شکرت من ام اس گرفتم تا بفهمم چقدر کار ازم بر میاد به هر حال به قول شما بخشیدمش دوستم را و استاد را و همیشه سعی می کنم فراموششون کنم. خاطره شما هم یکمی از اوناش بود که بعضی وقتا با یاد آوریش آدم دچار حالت عصب میشه ولی خوب چه میشه کرد دیگه ! روزگاریست بس عجیب باید تحمل کرد گاهی و دم نزد RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - paeeze - 2012/01/10 میلو جان منو یاد ایام گذشته (که دیگه دلم نمیخواد تکرار شه) انداختی منم همچین مشکلی داشتم.....نه یکی دوتا شاید 100 بار از این اتفاقا واسم افتاده.یه عده همش به فکر پیش بردن اهداف خودشونن.منم اواخر دیگه همه کارها رو تنهایی انجام میدادم البته همیشه هم نمیشه ایزوله بود مثلا طرف یهو میاد میگه فلانی تمرین یا شبیه سازیتو بده از روش کپ بزنم اونم تمرین استادی که به همه اونایی که مثل هم نوشتن نمره نمیده....اونوقت مثلا فایل رو ریخته رو لپتاپش که برنامه نصب نیست میگه چرا باز نمیشهخدایااااااااا کلا یه اصلی که من در طول تحصیل میدونستم و عمل نمیکردم این بود که استادا پاچه خاران را دوست دارند و اینکه هرچی بلدی نباید تو جمع بروز بدی و این چیزا......ممکنه یه عده بگن این طرز تفکر خبیثانه هست اینا میگذره ولی خاطره های بدش همچنان تو ذهن آدمه من اگه استاد بشم(خدای نکرده) 10 نمره میذارم عملی و انفرادی که این آویزونا بیوفتن همیشه هم بخشیدن کار ساز نیست چون طرف فکر میکنه ما از مرحله پرتیم باید به کارش همین طوری ادامه بده... همیشه بعد یکی دوبار که میدیدم طرز عملکردشو بهشون میگفتم که اگه اینطوریه من نیستم واسه همین همه بهم میگفتن رک و خشن واقعا چرا هروقت بخوایم از حق خودمون دفاع کنیم همه باهامون چپ میشن؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - MFhealth - 2012/01/10 سارا جان من با نظرت کاملا موافقم. باید گاهی به جای بخشش برخورد اساسی کرد. چند سال پیش من تو یه تیم (همونی که گفتم) بودم . یه برنامه واسه رباتمون نوشتم و تحویل سر گروه دادم و خواستم که تست نهایی ازش بگیرم که نذاشت گفت بعدا خودم تست میگیرم تو خسته ای برو خونه. خلاصه فردا که برگشتم دیدم سر گروه گرامی وقتی دیده بود برنامه خیلی خوب جواب میده به همه گفته کار خودش بوده.(حتی گزارش کار و ریز ریز جزییات کد را از من گرفته بود). وقتی متوجه شدم به بقیه هیچی نگفتم ولی به خودش گفتم اونم گفت حالا مگه چی شده همچین هم مهم نبوده مهم کار کل گروهمونه چون من سر گروهم من پاسخگو باشم بهتره. منم با خودم گفتم باشه شاید پزش ماله تو باشه ولی لذتشو ازم نمی تونی بگیره. این منم که هر بار برنامه اجرا میشه حال میکنم. من اون روز زیاد جلوش در نیومدم و این باعث شد به کارش ادامه بده. تا اینکه موقع اعزام به مسابقه بنا بر یه سری سهل انگاری و رذیلت ها من به موقع ویزام آماده نشد تا همراه تیم برم. اونها رفتند و کاپ قهرمانی گرفتند وقتی برگشتند کلی ازشون تقدیر شد و من تمام این صحنه رو از تلویزیون تماشا کردم و اشک می ریختم و از اون همه زحمت و شب بیداری فقط یه کاغذ گواهی شرکت در مسابقه و کاغذ گواهی مقام نصیبم شد که هر بار با نگاه کردن بهشون داغ دلم تازه میشه که برای همیشه از ذلت شادی در دست گرفتن کاپ محروم شدم. من تیم رو ترک کردم چون دیگه تحمل نداشتم. وقتی رفتم تازه از گوشه کنار میشنیدم که همه متوجه شده بودن کدها ماله من بوده و ....ولی قلب من پر از کینه شده بود این کینه داشت داغونم می کرد اون کینه باعث شده بود که نتونم مثل قبل کار کنم تا کم کم تصمیم گرفتم ببخشمشون. سخت بود ولی شد و این بخشش باعث شد حالم بهتر بشه و دوباره مثل قبل بتونم کار کنم. من بچگی کرده بودم جایی بخشش کردم که بیجا بود و ضعف از خودم نشون داده بودم ولی بخشش دومی به جا و تاثیر گذار بود. از اون محیط و اون ادما درس های زیادی گرفتم که حالا تو محیط کار جدیدم خیلی به درد خوردن. میشه هم حق ستاند و هم دشمنی نکرد و با رقیب دوست بود. RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - TootFarangi - 2012/01/10 آره خوب سارا خانم گاهی وقتی جواب نمیدی می گن ولش کن طرف گاگوله بزار سوارش بشیم و اینو به عینه توی زندگیم دیدم واسه همین خیلی وقتا وا میستم جلو این قیبل آدم ها. ولی یک چیزیو به تجربه می گم به همه اگر بخواهی برای کسی رایگان کار کنی بهت می گن اه اه اه این کارت رو فلانی که 6 کلاس هم سواد بیشتر نداره بهتر انجام میده و کلن رو مخت رژه میرن مثل اسب ولی اگر کاری که انجام میدی 2 ریال هم ارزش نداشته باشه و تو ازش اندازه خون باباش پول بگیری می گه بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه عجب کاری شده ایووووووووووووووول واسه همین چند ساله رایگان واسه کسی کار نمی کنم. حتی اگر یک پرینت ساده باشه اندازه بیرون ازشون پول می گیرم به هر حالا خواستم بگم سوسن خانم بعضی وقتا با این نوشته ها تون یاد دوران عصبانی ایی خودم میوفتم گاهی هم خوشحال میشم که در اون مقطع زمانی چه خوب شد فلان کار رو نکردم RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - paeeze - 2012/01/10 من مشکلم اینه که میگین فلانی با اینکه کارش درست نبوده و مثلا نمره کاپ گواهی حالا هرچی که که به صورت ظاهری امتیاز محسوب میشه رو به دست آورده لذتی که شما تجربه کردین رو نتونسته حس کنه... آخه لذتی که واسه آدم آب و نون نشه به چه دردی میخوره,من تا کی بشینم بگم دیدی فلانی که با پارتی رفت فلان شرکت مادر تخصصی کار پیدا کرددو خط کد هم نمیتونست بنویسه, فلان کارشو من انجام دادماااا همه چیز پول نیست ولی بیشتر چیزا پولکیه RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - شفا یافته - 2012/01/10 من که تو دانشگاه شاگرد تنبل بودم. تازه بعد از سالها فهمیدم که رشته ام را دوست نداشتم و شروع کردم به تحصیل در رشته مورد علاقه ام. واااااااای ی که چقدر بچه و ساده بودیم. چهار تا دوست صمیمی بودیم که واقعا دوست بودیم و اینطور نبود که هرکس به فکر منافع خودش باشه. استادمون یه پروژه انفرادی بهمون داده بود که هیچکدوممون بلد نبودیم. یه دوست خوبی هم داشتیم که باهاش خیلی صمیمی نبودیم اما اون همیشه دوست داشت در جمع ما باشه. شاگرد زرنگ هم بود. بنده خدا برای ما هم پروژه نوشت و ما هم مثل پت و مت، کلی زحمت کشیدیم و متغیرها را عوض کردیم، بدون توجه به اینکه که استاد به ساختار نگاه میکنه و اصلا کاری به متغیر نداره استاد متوجه تقلب خنده دار ما شد و با خنده گفت: خوب میگفتید میخواهید گروهی کار کنید ما اولش کلی جا خوردیم که چطور متوجه شد و بعدش کلی خندیدیم RE: شاد زندگی کردن برای ام.اسیها سخت نیست! - havaars - 2012/01/15 سلام بچهها. من مدتی مسافرت بودم. خوبین؟ کامنتهاتون رو خوندم. عالی بود. سارا جان، وقتی میگویم ببخشید، این نیست که هی بگذارید سر شما شیره بمالند! ببخشید و بگذرید. آن اتفاق را ببخشید ولی به عنوان تجربه حفظش کنید وو فراموش نکنید فلان آدم چه کاری با شما کرد تا فرصت دوباره را از او و خیلیهای دیگر بگیرید. اینطوری فلانی متوجه میشود که شما فهمیدهاید ولی آنقدر عزت نفس داشتهاید که مثل افتادن سنگریزهای نتوانسته روح بزرگ شما را برآشوبد. نمیدانم میتوانم منظورم را برسانم یا نه؟ دوم اینکه، گفتی اون آدم لذت نمیبره. نه! واقعاً لذت نمیبره. چون هر وقت یادِ اون نمره یا کاپ میافته شک نداشته باش که یادِ حیلهی خودش، رفتار بدش و بیانصافی که در حق شما کرد میافته و اون شیرینی برایش تلخ میشود. این را مطمئن باش! درسته که همه چی پولی است. کسی منکرش نیست. ما هم نگفتیم منکرش هستیم. فقط همان که گفتم. تجربه، بهای سنگینی دارد. تو یک شی گرانبها به دست آوردهای: تجربه! ازش خوب استفاده کن! |