وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس
می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - نسخه قابل چاپ

+- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir)
+-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)
+--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)
+--- موضوع: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ (/Thread-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D8%9F-%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D8%9F)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - Sina - 2010/06/23

(2010/06/23, 10:37 AM)ستایش نوشته است: ولی من واقعاً از ام اس می ترسم هیچ جوری هم ترسم تموم نمیشه
نمی دونم چکار کنم حتی نمی تونم آمپولمو خودم بزنم

خوب منم نمیتونم آمپولم و خودم بزنم
خیلی سختمه
............................
شما هم بترس ... هیچ موردی نیست ... بالاخره ترست میریزه


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - anita - 2010/06/26

من از ام اس مي ترسم ، از خودش نه، از اثراتش كه داره زندگي منو تحت تاثير قرار مي ده
ام اس باعث شده از كارم بيام بيرون، اعتماد به نفس ندارم. هرچي بهم ميگن هيچي نيست، ببين الان كه خوبي، بازم تاثير نداره. چند روز پيش رفتيم پيش دكترم، جريانو بهش گفتن بيچاره دكتر كلي با من صحبت كرد منم قبول كردم تا چند ساعتم خوب بودم ولي از فرداش دوباره همون آش شد همون كاسه. خودم خيلي سعي مي كنم به خودم تلقين كنم كه چيزيم نيست اما بي فايدست چون تا مي يام به ام اس فكر نكنم نوبت تزريق بعدي مي رسه. ستايش جون منم مثل تو هيچ جوري ترسم تموم نمي شه.


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - Matilat - 2010/06/26

واسه چي مي ترسيد ،‌مگه قراره چي بشه !‌
اگه قرار باشه خداي نكره زبونم لال اتفاقي هم برامون بيوفته ،‌ با ترس داشتن هم امروز رو خراب كرديم هم فردامونو !‌
ام اس يه بيماريه كشنده نيست ،‌فقط ممكنه (بود بهتره)كه تواناييمونو ازمون بگيره ،‌ علم پيشرفت كرده ،‌همين روزاست كه درمانش پيدا بشه
من مطمئنم هممون خوب ميشيم و هيچ اتفاق بدي برامون نميوفته!‌اينا خوشبيني افراطي نيست ،‌تلقين هم نيست ، خزعبلات هم نيست === عين حقيقته
ترس رو بزاريد كنار و به چيزاي خوب فكر كنيد


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - maryamm - 2010/06/27

بچه ها یه چیزی بگم
فقط دعوام نکنید ها
به خدا خوب چی کار کنم
شده دیگه
من دارم میترسم
یعنی ترسه داره میاد
یعنی اومده
یعنی عینه کنه می مونه
یعنی ولم نمی کنه
باور کنید همش پرش میدم
همش پرتش می کنم اونور
همش حواسمو پرت می کنم
ولی هی میاد
میگه می خواد بشه عضوی از وجود من
ول کن هم نیست
غلط می کنه این کارو بکنه
ولی نمی دونم دیگه چی کارش کنم


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - nazaninn - 2010/06/27

مريم سعي نكن ازش فرار كني چيزيه كه وجود داره در تو
فقط نبايد خيلي جديش يگيري آخه خيلي پر روهه و موزي سريع خودشو گم ميكنه


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - Sina - 2010/06/27

توی ترست غرق شو ... بهش عادت میکنی


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - sara - 2010/06/28

با ترست كنار بيا ، سعي نكن به زور از خودت دورش كني ، يكبار براي هميشه باهاش روبرو شو
بشناسش و پيش خودت حلش كن


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - mahsa - 2010/08/08

من با حرفای anita موافقم.همین نظررودارم.ازاثراتش میترسم،ازش بدم میاد.چون زندگیمو،درسمو،ورزشمو همه چی رو ازم گرفته،هیچ دلیلی واسه زنده بودنم نذاشته.کاش حالا که درمان نداره،آدمومیکشت و خلاص میشدیم نه اینکه زجرکشمون کنه.آقاسینا وآقاحمید،خوش به حالتون که باهاش کناراومدید.من نمیتونم وتاوقتی که باهامه ازش میترسم


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - فاطمه زهرا - 2010/08/08

می خور که هرکه آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت.....
به امید این مقام از رضایت...


RE: می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟ - شفا یافته - 2010/08/08

اولش طبیعیه که همه میترسند اما هر طور فکر کنید همونطور میشه.
من 18 ساله بودم که مبتلا شدم. اونموقع فکر میکردم که تا 30سالگی زمان خیلی زیادی مونده بنابراین به این فکر کردم که اگر تا همون سن بتونم راه برم خیلی خوبه و بعدش مهم نیست.
اما زمان خیلی زود گذشت و من در شرف 30سالگی دیگه نمیتونستم راه برم هرچند که این فکر برای همون زمان بود و دیگه هیچوقت بهش فکر نکرده بودم اما ضمیر ناخودآگاهم کار خودش را کرد.
اما بعدش اصلا نترسیدم که این شرایط دائمی باشه و همش منتظر بودم که یک حمله گذرا باشه و بزودی دوباره راه برم. هرچند که این اتفاق خود به خود نیفتاد اما باز هم این فکرم باعث شد که دنبال درمان رفتم و تسلیم نشدم. دیگه به فکر کنترل بیماری نبودم چون کار از کنترل گذشته بود.
الان از هیچ بیماری ای نمیترسم و به امید خدا تصمیم دارم روشی را که طی کردم در سطح وسیعی مطرح کنم.
قدیمیها راست گفتند که ترس برادر مرگ هست.

در زمان حال زندگی کنید دوستان و اطمینان داشته باشید که فردا روشنه و درمان به هر شکلی که باشه در راه هست که به شما برسه.

به قول دکتر شریعتی:

چقدر ناراحتیها کشیدم برای اتفاقهایی که هیچوقت نیفتاد