وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس
تجربه شخصي - چرایی ابتلا به ام اس - نسخه قابل چاپ

+- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir)
+-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)
+--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)
+--- موضوع: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به ام اس (/Thread-%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%D9%8A-%DA%86%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D9%84%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44


RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - عروس - 2014/08/08

منم آدم زود رنج و گریانی بودم و هستم.
از هیشکی توقع ندارم به من حرف بزنه.
گاهی اینقد گریه میکردم که تنگی نفس میگرفتم.rolleyes
البته تهران که رفته بودم توی بیمارستان با سه چهار تا ام اسی آشنا شدم همه شون مثل من داغ دیده بودن.
طبق نظر دکترم شوک میتونه موثر باشه.confused2
و از طرفی گاهی فکر میکنم عفونت مدام دندونام و جنس مزخرف اونها هم بی تاثیر نبود .badtaste
ولی ذاتا آدم شوخ و سر زنده ای بودم و هستم happy0065.gif


RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - مریییم - 2014/08/08

بعضیا نظرشون اینه که ویروسی و سرماخوردگی که از قبل تو بدن مونده و کهنه شده و منجر به ام اس شده
ولی بنظر من خیلی جور در نمیاد با یه ویروسconfused2


RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - ابراهیم - 2014/08/08

نقل قول: طبق نظر دکترم شوک میتونه موثر باشه.confused2

میگم منظور از شوک که دکترتون گفتن چیه؟
شوک عاطفی یا شوک برقی؟


RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - mahdiye1989 - 2014/08/08

بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوابی Sleepy
استرس sad2 استرس درس confused اونم درس مدرسه laughing3
و اما امان از این زود رنجی rolleyes
این 3 تا ام اس رو با یه ربان نارنجی rolleyesپیشکش یه عمرم کردن sad2sad2sad2
البته به هیچ وجه نه ناراحتم ، نه ناراضی و ناشکر party0048.gifparty0048.gifparty0048.gifparty0048.gif


RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - sedi - 2014/08/12

سلام دوستان من عضو این سایت شدم اما هنوز تشخیص ام اس قطعی نداده دکترمangel
اما خب سمت راست بدنم از پهلو به پایین گز گز میکنه و زانوی پای راستم کمی درد میکنه.شهرستان ام آر آی گرفتم که تشخیص پلاک یا التهاب در گردن دادن اما بقیه موارد اوکی بود.نوار عصب بینایی هم مشکلی نداشت.جز گزگز و یه کم بدحالی مشکلی ندارم.اما خب دکتر مقدسی به من گفتن احتمال ام اس خفیف.ام آر آی مجدد نخواستن فقط یه آزمایش خون دادم که گفتن آزمایشگاه دانش آزمایش دادم قرار شد بفرستم آلمان و بیست روز بعد نتیجش بیاد.نمیدونم چی میشه و تکلیفم چیه اما هرچی باشه راضی به رضایت خدا.توکل کردم به خدا انشالله خودش کمکم میکنه.دکتر گفت اگه استرس نداشته باشی کاملا کنترل میشه.توکل به خدا


RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - الهام2324 - 2014/08/12

من علتش غم و غصه زیاد بود
از بس شبانه روز اسرس داشتم استرس همه چیز رو نتیجش شد ام اسrolleyesrolleyesrolleyesrolleyes
هنوزم این استرس رو دارمsad2sad2


RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - ساناز66 - 2014/08/12

فقط استرس عاملش هست
هیچ وقت ازشون نمی گذرمrolleyesrolleyes


RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - eilayda23 - 2014/09/12

با سلااااام ب دوستای گلم نظرات همتووونو خوندم وجالب بود میخاااام منم زندگی شخصیمو بگم البته شاید طولانی باشه ولی شاید خیلیا خوششون بیادو خیلیام ن ولی با اجازه همگی داستان زندگیمو میگم :
به نام حضرت دوست ک هر چه داریم از اوست.
من اول راهنمایی میخوووندم ک نمیدووونم چی شد ک همش مریض میشدم وهرروز بیمارستان بودم یادمه اون روزا ورزشکاربودم تکواندو کار میکردم و باشگاه بعضی وقتا ضعف میکردم ، بیشترگلوم اذیت میکرد یکی میگف باید لوزش عمل بشه و... خلاصه پیش یه دکتر خون رفتیم ک گفت ی نوع ویروس خونی هست ک خوب میشه 2سال ازش گذشت عروسی پسر دااییم نمیتونستم اونطوری ک میخام برقصم کارای خونه رو هم نمیتونستم انجام بدم همش میخوردم زمین رفتیم رفتیم دکتر گفesrام بالاست و.... 1سالم از این دکتر ب اون دکتر رفتم هرکی یه چیزی میگف یکیش میگف روماتیسم داری و... خلاصه ازهمشون خسته شدم گفتم بریم مغزو اعصاب میخام ام ار ای بدم دکترم ب زور برام عکس نوشت نمیدووونم چطوری بگم من اون موقع13 سالم بود وقتی مامانم اینا نتیجه رو گرفتن بدجوری بهم ریختن گفتم مامانم تومور دارم هیچی نگف بهم گف باید بریم دکتر میگه رفتیم دکتر خیلی متعجب گف این بیمار ی برا افراد مسن ومیانسال هس چرا تو و برام گف چیه ولی من اون موقع بچه بودم درکم اون قدری نبود ک بتووونم بفهمم چی ب چیه ؟ روز تولدم اولین امپولمو زدم اصلا یادم نبود تولدمه تا پرستار بهم گف منی ک شاگرد اول کلاس بودم اون ترم معدلم 18شد معلما گفتن چی شده و... همش گریه میکردم میگفتم آیندم چی میشه و...؟ترم بعدی رو تلاش کردم و19 شدم تا اول دبیرستان معدلم ی کم خوب بود ولی وقتی خاستم برم دوم حمله داشتم ویه هفته کورتون مصرف کردم ک میدونید چی میکنه ؟دوم خیلی ضعیف شدم رشتمم تجربی بود ب زور قبول شدم همش افسرده بودم همش ب این ک از دست خودم خلاص شم فک میکردم چووون بچگی نکردم مثل بقیه خنده هامم از رو دروغ بووود دلم ی چیز دیگه سوم ک خوندم درسا سختر شدن موقع امتحانای ترم اولم بود ک دوبینی داشتم بدجوری ب هرکی میگفتم قبول نداشت چند بار کم مونده بود برم زیر ماشین خلاصه بازم کورتون و.... ترم دومم باز بستری شدم ....3تا درس فیزیک ،شیمی،ریاضی موندم شهریورم نتونستم پاس کنم تا این ک دوستای جدیدی پیدا کردم دوستای ام اس با انجمنمون آشنا شدم وکلی دوست ودوستا دیگه ک بعدش چادری شدم وکلا شخصیتم عوض شد شدم محدثه ی شیطوووونی ک تا پنجم ابتدایی همه از دستم آسی بودن یه ترم فیزیک و شیمی اینا رو خوندم ک بتونم ترم بعدیش برم پیش دانشگاهی خلاصه قبول شدم با کلی مکافات ورفتم غیر انتفاعی و از همه بچه ها از نظر درسی یه ترم عقب افتاده بودم کلا تو یه ماه تموم درسامو خوندم با فشار شب و روز از دوستای سالمم بهتر پاس کردم وهمشو قبول شدم همشون تعجب میکردن برا کنکورم هیچی نخونده بودم ورفتم مهندسی منابع طبیعی _محیط زیست قبول شدم هیچکس از رشته ی من راضی نبود والانم نیس همه مسخرم کردن درسته من ب پزشکی از بچگی فک میکردم همه منو برا پزشکی میدونستن ولی هیچکس نمیدووونست با چه مشکلاتی به اینجا رسیدم وهمه کنایه هارو تحمل کردم راست میگفتن توی دانشگاهم دختر شر وشیطونیم و بازیگوش من فقط امیدمو دوباره پیدا کردم من عاشق رشتمم یعنی طبیعت همش بزرگی خدا رو نشون میده ام اس برام مثل یه دوست بود ک بهم انرژی میداد ک هرروز قویتربشم من هر روز از خونمون تا دانشگاه ک خیلییییییییییی دوره با دوستم پیاده میرم وبرمیگردم دوستم اولاش نمیدونست ولی بعد ک فهمید خیلی تعجب کرد راستش خانوادم خیلی برام زحمت کشیدن تغذیه ای ک داشتم همش عسل و زعفران بود و زیتون ک بیشتر بهم کمک میکرد راستش برا ازدواجمم خیلی نگرانن برای همین میخااام خودموب درجات بالا بکشم بعد ازدواج کنم راستش من میگرنم گرفتم ولی دکترم خیلییییییییییییی خوب بود وباحرفاش انرژی میداد بهم گف سیر نخور راست میگف هرموقع میخووورم میدرده ولی میگرنمم خوف شد تازشم2ساله ک آمپولی نمیزنم ودرمانمو قط کردم !!!!!!!
یه چیزه خیلی جالب یادتونه گفتم تکواندو کار بودم ..... امسال تابستون ماه رمضون رفتم کلاس کونگ فو از ساعت2تا6 تمرینای سخت خودشم روزه بودیم انجام میدادیم درسته خیلی ضعف داشتم استادم نمیدونه ک ام اس دارم واسه همین همش سرزنشم میکرد و..... ولی چون قبلا تکواندو کار کردم هرروز بهتر شدم و....خلاصه بعد رمضون یه مسابقه استانی بود ک امیدی نداشتم رفتم اونجا وقتی فهمیدم ک مسابقه کشوری قراره مشهد برگزار شه گفتم باید اول شم خلاصه اول شدم ورفتیم مشهد من فقط برا آقا رفتم درسته مقام کشوری نیووردم ولی مسابقم خوب بوووود چوووون من دوتا خطا کردم وطرف برد ولی همین ک من ک ام اس دارم رفتم اونجاااا باعث سربلندی هممئن بووود فقط به عشق این ک به دوستام امید بدم وبگم ماااا هم میتووونیم رفتم وهرروز بهتر از دیروز میشم میخااااااااام اونقدر قوی ومحکم بشم ک دید مردم رو تو جامعه عوض کنم بخدا ام اس چیز بزرگی نیس این ماییم ک هدفمونو انتخاب میکنیم این ماییم ک میخاییم زندگیمونو ادامه بدیم من نمیخاااام بهم بگن نمیتونی کاری انجااام بدی نمیخام بزنن تو سرم وسرکوفت بشنوم دوستام همشووون میگفتن محدثه تو دیگه نابغه ای تورمضون ما از خونه بیرون نمیاییم تو میری ورزش؟؟؟اونم کونگ فو ؟؟؟همه دوستام میخان ک مثل من باشن ولی هیچکساز گذشتم خبر نداره نمیدونه چی ب سرم اومده چی شده نمیدووونن پشت این همه خنده ااااام یه دنیایییی از گریه بوده وقتی بعضی دوستای ام اسیم رو میبینم ک ناامیدن دیووووونه میشم حتی یادمه میگفتن ام اسی ها نمیتونن کفش پاشنه بلند بپوووشن ولی من پوشیدم خودشم 10سانت وقتی دوستام منو دیدن فرداش دیدم اونام پوشیدن خیلییییییییی خوشحال شدماز این ک تونستم امید بدم به دوستم شبنم ک ب کمک مامانش راه میرفت دیدم خودش با اون کفشا داره میاد کلاااس بهم گفتن چیه فک میکنی تومیتونی بپوشی ؟خلاصه من تو برف با10سانت میرفتم رو یخ همونی بودم ک همش میخوردم زمین خودشم وسط خیابوون ک همه میدیدن حتی یه بارم تو دانشگاه ولی ب روی خودمم نیووردم گفتم من میتووونم بیشترم بخاطر این ک خانوادم خوشحااال باشن والا همه کار میکنم تا قوی قوی بشم دلم میخاد یه دام داری بزنم ولی نمیدونم چطوری درسته الان20سالمه زوده ولی نمیدووونم چطو سرمایشو جورکنم باید بیشتر فک کنم راجع بش دلم میخااااد یه روزی ب استادم بگم اینقد بهم گفتی ضعیف اینقد ک فشار اوردی و منم ب روی خودم نیووردم من ام اس دارم من اینم محدثه میخااااام همه بدونن بخاطر همه زجر وعذابی ک میکشم بهترین زندگی رو برا خودم میخاااام بهترین ها رو چوووون خدا بهم با ام اس خیلی چیزا داد صبور بودن امید تحمل سختی زندگی دوباره من خیلی چیزااا میخام حتی الانشم از طرف باشگاه کوهنوردی میریم همیشه اول از همه جلو میرم شااااید باورتون نشه ولی تاحالا هرکی خاستگار اومد رد کردم چون برام فعلاا سخته ک بگم چووون همه ب قیافه ی من توجه دارن نمیخاااام اینطوری باشه میخام کسی باشه ک ارزش این همه سختی هایی ک کشیدم رو بدونه دلم میخااااااد یه زندگی شاد داشته باشم ببخشید اگه با حرفام زیاد اذیتتون کردم معذرت میخااااااااااام ولی امید همه چیزه براااام دعا کنید ک بتونم مدال طلای کشوری وجهانی رو سال دیگه بیارم ببخشید داااا سرتونو درد اورم ولی خوووووو دلم میخاااد همه ام اسی ها رزمی کارکنن وقهرمااان بشن مچکلمممممم از همتون بووووووووووس برا همه دوستای گلم love51love51love51love51love51
همواره در زندگی منتظر بهترین ها باش!!!!!



RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - Godfires - 2014/09/13

به به عجب پستي،الان خوابم مياد ولي از فردا اگه بالا باشه هستم پايتون،محدثه جون به خدا بغض كردم خوندم،تاج سرمي،عشقمي،منم اگه بتونم از زماني كه فهميدم دقيقاً ميخوام با قدرت بيشتري از قبل مريضي ادامه بدم،فعلاً شب بخير


RE: تجربه شخصي - چرایی ابتلا به بیماری - arezooo82 - 2014/09/13

استرس کنکور...اولش که کلی استرس داشتم واسه کنکور...بعد که کنکور قبول نشدم یادمه هرشب تا صبح گریه میکردم..یکسال تموم ناراحت بودم بخاطرش..تا اینکه روز کنکور سال بعد دستم خواب رفت بود تا حدی که نمیتونستم گزینه ها رو سیاه کنم!