ازدواج و ام اس - -

<style>body{font-family: tahoma; font-size: 13px; direction: rtl;} hr{ display: none;}</style>با سلاام خدمت اعضا راستش من چند روز بيشتر نيست اينجا عضو شدم راستش سر مسئله ازدواج ومريضيم خيلى ضربه خوردم...مى دونم همش از نا آگاهى خانواده هاست وشايدم چيزايى كه راجع ب اين بيمارى تو نت مى خونن خب كلى نوشته شده و مردم ازش بر داشت بد مى كنن،من خودمم مى ترسم اينا رو مى خونم،دلم خيلى پره از اين قضيه، با خودم مى كم خدا جون چرا اينقدر امتحاناى سخت،چرا من چرا الان و خلاصه هر سرى كه خواستگار مياد دغدغه فكريم اينه كه چطورى بهش بگم باورتون نمى شه چقدر شيوه هاى مختلف رو امتحان كردم از دكتر پرسيدم،از مشاور،از دوست...دكتر كه مى گه بايد اسمشم بگى راستش من خودم از اسمش مى ترسم چه برسه ب مردم!! خب گاهى مى گم خدايا اصلا نمى خوام ازدواج كنم.چرا تا قله كوه مى بريم بعد رهام مى كنى! آخه هر خواستگارى كه مياد همه چى اوكيه هم خانواده هم خودمون فقط تا اين بيماريرو مى كم ميره...البته بودن پسرايى كه خودشون اوكى بودن منو مى شناختن مشكلى نداشتن اماخانوادش مخالف بودن. نمى دونم اگر پسرى بود كه خانوادشو در جريان نزاره..چه عالى بود...
آخرين بار ي پسرى اومد خواستگاريم خودشم ام اس داشت اونم خيلى محتاط بود مثل من چطورى بگه من مثل خودمو درك مى كنم قشنگ رفتاراش شبيه من بود باورم نمى شه اينقدر شباهت تو سلك زندگى سبك تفكر سبك علاقه و..خودش گفت من قبولت دارم اما ب خاطر بيماريمون نمى تونيم دكترا مى گن ازدواج نكنيد!! يا بچه دار نشيد اگرم ازدواح كرديد!!!بهتره همو فراموش كنيم ..برام سخته نتونستم ازش دل بكنم؛(