داستان ازدواج یک ام اسی - -

<style>body{font-family: tahoma; font-size: 13px; direction: rtl;} hr{ display: none;}</style>
(2016/12/22, 01:55 AM)الهه درد نوشته است: سلام,هیچ کار خدا بی حکمت نیست,هیچکس نمیدونه دراینده چه اتفاقی قراره بیافته مخصوصا تو شرایط ماها.الان من یه دختر ۶ساله دارم,هربار حمله به سراغم میاد هزار جور فکر و خیال میکنم و استرس میگیرم.الان به این نتیجه رسیدم که یه خانم از هر لحاظ خوب و مطمین که استحقاق مادریه دخترمو داشته باشه پیدا کنم و تا هنوز سره پا هستم و احترام دارم خودم برم از طرفی هم فکر میکنم اگر داروش کشف بشه بازم باید عذاب بکشم که زندگیمو از دست دادم.خوشحال میشم اگر نظرتون رو بگید به هر حال ما بهتر از هرکسی همدیگر رو درک میکنیم.
من خیلی تعجب کردم این پست شماروخوندم...هیچ کس جز خودتون نمیتونه از ته قلب واسه دخترتون مادری کنه.
فکرکنم یه مقداری اعتماد بنفستون پایین اومده.به خدا توکل کنید وامیدوار باشید.