اطلاع اطرافيان - -

<style>body{font-family: tahoma; font-size: 13px; direction: rtl;} hr{ display: none;}</style>ديشب خوابي ديدم كه بد جوري به فكر بردم
ماجرايه خواب هم از جايي شروع شد كه ديشب آخره وقت داشتم فيلم جلسه معاوفه دانشگاهمونو ميديدم و فكر ميكردم چه سوالايه بيربطي ميپرسين بچه ها از هم و چقدر سوالايه بهتر ميشه پرسيد
آقا شب خواب ديدم جلسه معارفه دانشگاهمونه و اتفاقا يكي از من ميپرسه پرونده پزشكي اي چيزي نداري؟ و تويه خواب اول اومدم سرمو بالا بگيرم و با افتخار بگم من يه ام اسيم ولي بعد خيلي سريع پشيمون شدم .با خودم فك كردم به بقيه چه ربطي داره؟ باز دوباره به خودم گفتم آنارام خانوم تويه دانشگاه كس راپورت نميده به مامان بزرگت . بهترين جا برايه شكستنه اين طلسم نگفتن همين جاس . باز اومدم بگم كه دوباره فكره اينكه ام اس ممكنه باعث شه از بقيه جدا بشم نذاشت بگم .
صب كه بلند شدم از خوابه خودم تعجب كردم . تند تند دنباله توجيح گشتم . مثن هي با خودم گفتم خب معلومه يهو تويه جلسه معارفه دانشگاه جلو كلي دختر و پسر كه تازه باشون آشنا شده ام چيزي نميگم ولي باز حسه خوبي نداشتم .
گفتن به اطرافيان اصلن ساده نيست