(2011/04/27, 08:33 PM)ليلي نوشته است: [ -> ]بغض داره خفم ميكنه فكر كنم گلوم ديگه پاره شه! حالم بده تو رو خدا يكي بهم روحيه بده.الكيم شده بهم بگين فردا بهتر از امروزه.دارم خودمو ميبازم.نميخوام تسليم شم ولي ديگه خسته شدم.كاش تموم ميشد.كاش ايمانم بيشتر بود.مسخرس اما براي اينكه ديگه نخوام ازدواج كنم قرصايي خوردم كه ميلم كم شه.كم شد اما سيستم هورمونيه بدنم به هم ريخته حالا موندم چه غلطي كنم.امروز مجبور شدم به مامان نگرانم بگم.اون عصبانيه و من دارم زار زار گريه ميكنم.آخ كه چقدر آهنگ غمگين به درد ميخوره اينجور وقتاراستي بغضم تركيد
-----------------------------------------------------------------------------------
داری اشتباه می کنی سرخود کاری نکن حتما پیش یه مشاور خوب برو اروم می شی قرصای هورمونی اصلا دردی رو دوا نمی کنند بلکه یه دردی هم به دردات اضافه می کنن.
عاقلانه رفتارکن.........به فکر خودت باش .
خودتو دوست داشته باش ......دوست..
سلام.من دو سال بعد تشخیص ازدواج کردم.بهش گفتم دو سال پیش این مشکلات را داشتم و ممکنه در آینده هم یه وقتهایی این طوری بشم.اون گفت الان سالمی مثل من.منم ممکنه در آینده هر مشکلی واسم پیش بیاد.مشکل جزیی از زندگیه.بچه ها ما ام اسی ها فرق زیادی با بقیه نداریم.من بعد از سال ۸۲ حمله نداشتم تا ۱ ماه پیش.هنوز هم کامل خوب نشدم و همسرم کاملا خونسرد و راحت با قضیه برخورد کرد و میکنه در ضمن دوتا هم دختر دارم.
ببخشین سمیه جون من یه چیزی بگم اولا تبریک میگم به همسر خوبتون امیدوارم سالیان سال در کنار هم زندگی خوب داشته باشید و البته بی ام اس ولی یه نکته اونم اینکه شما در شهری زندگی میکنید که سرشار از بیماری ام اسه و خیلی خوب بیماری ام اس اونجا شناخته شده اولین شهریکه در ایران این بیماری رو بیشتر از همه جا داره اصفهانه و ممکنه از بین هر سه نفر یکی داشته باشه پس این زیاد تعجب اور نیست که همسرتون خیلی راحت این بیماری رو گرفته و برخورد عادی داشته البته از دید من نمیدونم بقیه نظرشون چیه بهرحال برات ارزوی سلامتی و خوشبختی میکنم
(2011/04/29, 11:05 AM)yas نوشته است: [ -> ]ببخشین سمیه جون من یه چیزی بگم اولا تبریک میگم به همسر خوبتون امیدوارم سالیان سال در کنار هم زندگی خوب داشته باشید و البته بی ام اس ولی یه نکته اونم اینکه شما در شهری زندگی میکنید که سرشار از بیماری ام اسه و خیلی خوب بیماری ام اس اونجا شناخته شده اولین شهریکه در ایران این بیماری رو بیشتر از همه جا داره اصفهانه و ممکنه از بین هر سه نفر یکی داشته باشه پس این زیاد تعجب اور نیست که همسرتون خیلی راحت این بیماری رو گرفته و برخورد عادی داشته البته از دید من نمیدونم بقیه نظرشون چیه بهرحال برات ارزوی سلامتی و خوشبختی میکنم
یاسی جون مردم اصفهان خیلی هم در این مورد اطلاعات ندارن
من خودم اصفهانیم و وقتی حمید بهم گفت ام اس اصلا نمیدونستم چی هست
هیچوقتم نشد که بین دوستام حرفی از این بیماری باشه
فکر نکنم موضوع سمیه با حرفت خیلی به هم ربط داشته باشه
بله یاسی خانم شعور ربطی به این چیزهانداره
سلام دوستان عزیز
12 اردیبهشت که فرداست:سالگرد ازدواج مون
اما متاسفانه همسرم ماموریت:38:
دعا کنید برام تنهاییرو بتونم تحمل کنم
من سال گذشته که با همسرم آشنا شدم و ایشون یشنهاد ازدواج دادند، در مورد کوچکترین عوارض بیماریم بهشون گفتم. از بدترین اتفاقات. از زمین خوردنها و خستگیهای شدید و الی آخر. ولی این را هم بهشون گفتم که در قبال تمام اینها آنقدر قوی هستم که میتوانم تمام بار زندگیمان را به تنهایی به دوش بگیرم.
پیش از این با اینکه از لحاظ تواناییها در وضعیت بهتری بودم، حتی خواستگار پزشک هم داشتم که وقتی میشنیدند ام.اس دارم بی سر و صدا غیبشان میزد. ولی شوهرم شهامت روبرو شدن با بیماری مرا داشتند. وقتی به دیدن من آمدند گفتند انتظار وضعیت بدتری را داشتند. بعد رفتند (ما در شهرهای دور از هم زندگی میکردیم) و با فاصله چند هفته همراه خانواده برگشتند و ازدواج کردیم.
خانواده شوهرم خیلی فهمیده هستند و تا حالا به روم نیاوردهاند که مثلاً خوب راه نمیروم و نیازمند عصا هستم. حتی کوچکترین عضو خانوادهشان که دوازده سال دارد، خیلی معقول و عالی با ضعفهای من برخورد میکند.
با اینکه به شهر غریبی آمدهام و به کل از خانواده و دوستانم دور شدهام، ولی به شدت آرام هستم و احساس قدرت دارم هنوز.
همیشه دعا میکنم دوستان خوب ام.اسی، در زندگیشان شانس برخورد با چنین آدمهایی را پیدا کنند و طعم شیرین و آرامشبخش ازدواج و تشکیل خانواده را بچشند. تمام اینها ممکن است به شرطی که خودمان را باور داشته باشیم و ناامید نشویم.
آمین.
(2011/04/29, 11:05 AM)yas نوشته است: [ -> ]ببخشین سمیه جون من یه چیزی بگم اولا تبریک میگم به همسر خوبتون امیدوارم سالیان سال در کنار هم زندگی خوب داشته باشید و البته بی ام اس ولی یه نکته اونم اینکه شما در شهری زندگی میکنید که سرشار از بیماری ام اسه و خیلی خوب بیماری ام اس اونجا شناخته شده اولین شهریکه در ایران این بیماری رو بیشتر از همه جا داره اصفهانه و ممکنه از بین هر سه نفر یکی داشته باشه پس این زیاد تعجب اور نیست که همسرتون خیلی راحت این بیماری رو گرفته و برخورد عادی داشته البته از دید من نمیدونم بقیه نظرشون چیه بهرحال برات ارزوی سلامتی و خوشبختی میکنم
با احترام، گمان نمیکنم این مرتبط باشد با محل سکونت. فهم و شعور چیز دیگری است.
(2009/07/19, 02:16 PM)Sina نوشته است: [ -> ]پس بگو چرا پیامبر اینقدر آدم آرومی بوده.... خوبه پس منم میخوام مثل پیامبر یه 10 20 تا آرامش داشته باشم
شاید اینجوری یه کم آروم شدیم....
سیما جان شرایط ازدواج زمان پیامبر با الان خییییییییییییلی فرق داره ...
مطمئن باش الان پیامبر زنده بود میگفت زن کمتر زندگی بهتر حالا چون بالاخره ایشون خیلی سنتی هستن و پیامبر هستن و معصوم هستن نمیشه از بیخ زد ....
ولی دوست عزیز، من به این آرامش رسیدهام و خدا را شکر از ازدواجم راضی هستم.
من وقتی ازدواج کردم که ده سال بود ام.اس داشتم و توانایی راه رفتن بدون عصا را نداشتم. و ندارم. ولی کمبودی حس نمیکنم و از زندگیام و از شوهرم راضی هستم.
سوسن جان خوشحالم که به آرامش دست پیدا کردی، انشاالله سالیان سال در کنار همسر محترمت با خوشی و خرمی و سلامت زندگی کنید