من با حرفهای آقا شهاب کاملا موافقم
تجربه ی شخصیم واقعا مشابه چیزهایی هست که اقا شهاب گفتن
اگه کسی میخواد بگه نه واقعا خداخیرش بده که از همون اول ظرفیت خودشو میدونه و نه خودشو و نه مارو بیخود وارد برنامه های عشق و عاشقی نمیکنه
ماهمه مون حق زندگی داریم ولی اول باید خودمون اینو باور داشته باشیم و حتما ام اس رو خوب بشناسیم تا بتونیم توضیح درستی به طرفمقابلمون بدیم
همگی موفق باشید و خوشبخت
دوستان عزیز حتما باید گفت از یک طرف صداقت خودت رو نشون میدی از یک طرف حق اون شخص هست که بدونه ما بیماری رو داشتیم که ازدواج کرد و نگفت روزی کلا نتونست حرف بزنه و پالس تراپی شد و زنش فهمید و مدتی ازش دلخور بود ولی چون بچه داشت ادامه زندگی دادن بذارین از خودم بگم من 10 سال پیش با یکی از دختران فامیل ازدواج کردم با اینکه فامیل بودن و میدونستن باز هم بهشون گفتیم من هم راه میرفتم و مشکل خاصی نداشتم تا اینکه بعد از یکسال تازه یادشون اومد که برن پیش دکترم تحقیق کنن اون هم به آنها گفته بود که ممکنه روزی روزگاری اینها فلج بشن همین با عث شد که او طلاق غیابی بگیره و با عث شد که من 6 ماه خونه نشین بشم و پس مدتی درمان مثل روز اول راه نرم من که صداقت داشتم و گفتم اینطور شد وای بر اون روزی که نمیگفتم حالا شما قضاوت کنید خیلی از مردم ام اس را مصادف با ویلچر میدانند و هنوز در بین مردم جا نیفتاده و سطح دانش بعضی ها در مورد این بیماری پایین هست
سلام به همگی
خواستم بگم من با تمام وجود به این نتیجه رسیدم که خدا واقعا بنده هاشو میبینه.اگه چیزایی که میخوانو بهشون نمیده یا واقعا به ضررشونه یا هنوز وقت مناسبش نرسیده. خدا بنده هاشو طبق توانشون آزمایش میکنه نه بیشتر.
و این که هر چی ما محال در نظرش میگیریم برای خدا کاره یه لحظست
من همیشه از جواب دادن به خواستگار سنتی میترسیدم.البته اینم تو ذهنم بود مگه میشه یکی که سنتی میاد واقعا ادمو ددوس داشته باشه.هیچ وقتم شرایط هیچ کس به دلم نمی نشست.همیشه خانوادم میگفتن بزار بیان شاید خوب باشن من میگفتم نه.اما این دفعه فرق داشت.خواستگار سنتی اومد.خانوادم مخالف بودن ولی من دلم میخواس بیاد.اومد جلسه اول معارفه بود.جلسه دوم مطرح کردن ام اس و یه سری مشکلات دیگه.همسرم واقعا هیچی از هر نظر کم نداره.من بهش گفتم یا تحقیق کن جواب بده یا الان میتونی بگی نه.ولی محکم بودم واقعا و نترسیدم ایندفعه.اونم گفت میپرسم.بعد یک هفتم گفت قبوله.اونم آدمی که انقدر تو ازدواجش سختگیر و سخت پسند بود.برای گفتن به خانوادشم من آزادش گزاشتم خودش نخواست بگه.شب مبعث هم عقدمون بود.
به خدا توکل کنید و همه چیزو دست اون بسپارید که هر چی اونوقت پیش بیاد چه بد چه خوب خیره
سلام.یکی ازهمکاران .خانمش ام اس داره یعنی ازاول ازدواجشون ام اس داشت .الان بچه اش6سالش سختی کشید.مشکل خاصی ندارن.زندگی عادیشونوهمراه درمان بخوبی وخوشی دارن ادامه میدن.من فکرنکنم ام اس مشکلی برا ازدواج داشته باشه.
فکر کنم اونایی که ام اسم ندارن این مشکل و دارند به عدالت رسیدن دهه شصتیا اینجوری شد پول نداشته باشی خونه نداشته باشی ...ویلای شمال... ساسی مانکن پروداکشن..
حالا اونایی که سالمن چی میگن
(2016/02/20, 12:18 PM)majid1 نوشته است: [ -> ] (2016/02/20, 10:29 AM)یه غریبه نوشته است: [ -> ]من حرفم فقط يه چيزه. همه رو با يه چوب نزنيد.
(2016/02/20, 07:17 AM)majid1 نوشته است: [ -> ]فقط در یه صورت یه فرد سالم میاد با یه بیمار ام اس زندگی میکنه اونم اینه ک اون بیمار ام اس پولدار باشه ، پول دوای هر دردیه.
من ازدواج نكردم ولى ميدونم اگه يه روز طرز فكرم اينطورى بشه هيچوقت قرار نيست ازدواج كنم. يكم مثبت نگاه كردن گاهى بد نيست! من زوجى كه فقط يكيشون ام اس داره زياد ميشناسم. خبرى از پول آنچنانى هم نبوده. پول همه چيز نيست.
والا من خودم با دوتا دختر که از نزدیک باهاشونم رابطه خیلی نزدیک هم داشتم و دیدم ک به همه چیز بدبین شدم اولیش که عشقی بود که از بچگی با هم آشنا بودیم و ب محض اینکه تشخیص ام اس و برای من دادن همچین شیک و مجلسی از زندگیم رفت بیرون ک خودمم نفهمیدم چطوری رفت ولی من حق و بهش دادم که این فرد سالمه و نمیتونه ی بیمار ام اس و درک کنه بخاطر همینم بهش اصرار نکردم ک برگرده ، وقتی هم که با ی دختر خانم ام اس آشنا شدم و فهمیدیم ک همدیگه رو دوست داریم خوشحال شدم و پیش خودم گفتم این دیگه همدردم هست و کلا شرایط همدیگه رو میتونیم درک کنیم ولی اونم از وقتی فهمیده پول ندارم کلا اخلاقش فرق کرده نه به اون روزهای اول ک دائم تریپ لاو با من میریخت نه به اینکه شاید یه دو ماهی میشه که اصلا ازش خبری ندارم پس من به این نتیجه رسیدم ک یه بیمار ام اس تا پول فراوون نداشته باشه نباید حرف ازدواج بزنه.
البته امیدوارم کسی از حرف من ناراحت نشه من تجربه شخصی خودم و گفتم ، ب همین خاطرم تصمیم گرفتم ب ازدواج حتی فک نکنم.
انقدر بدبين نباشين من ٨ ساله ازدواج كردم دو سال بود فهميده بودم ام اس دارم كه با شوهرم آشنا شدم عاشق هم شديم و زود ازدواج كرديم و وقتي هم بهش گفتم گفت اصلا مسله اي با اين موضوع ندارم تا الان هم تو همه سختي ها با عشق كنارم بوده من هم اصلا وضع مالي آنچناني نداشتم يعني خيلي معموليم خيلي وضع شوهرم از ما بهتر بود
به نظر من قبل از ازدواج باید گفت تا بعد ازدواج مشکلی پیش نیاد
من برام هیچ چیزی ....یعنی هیچ چیزی مهمتر از صداقت نیست
هر آنچه داخل دنیاست بپذیرتا رنج نکشی
ضد حال واقعی اینه ک طرف مقابل با بیماریت کنار بیاد ولی خونوادت نذارن بگن نه
خدا برا هیچکی نیاره این ضدحالو
واقعا بعضی خانواده ها هستند مثلا من تا به حال سه بار خواستگاری رفتم هر بار به خاطر بیماریم گفتن نه دنیای نامردی ولی من تلاشم می کنم انسان باید به ارامش برسه یا نه
تا توانی بهر خود کاری بکن کسی با کسی کاری ندارد
نا امید نباشmona
(2016/06/18, 07:23 PM)مُنا_منتظر المهدی نوشته است: [ -> ]ضد حال واقعی اینه ک طرف مقابل با بیماریت کنار بیاد ولی خونوادت نذارن بگن نه
خدا برا هیچکی نیاره این ضدحالو
دقیقا منم همین مورد برام پیش اومد و واقعا ضد حاله و راهی برات نمیذارن....