توت فرنگی جان همه با این نظریه موافقند که هیچ کس از لحظه بعد خودش مطلع نیست.بقول قدیمی ها
به مالت نناز به شبی بنده/به جمالت نناز به تبی بنده
البته دقت در انتخاب برای همه لازمه
من هم بعد از بیماریم ازدواج کردم و به شوهرم که اول دوست بودیم بعد از 2 ماه که از دوستیمون گذشته بود گفتمو اون هم نامردی نکرد و نه تنها منو ترک نکرد بلکه باهام ازدواج کرد و 6 سال زیبا رو به من هدیه داد. در ضمن بچه ها شوهر من به خانوادش بیماری منو نگفت و اونها نمی دونندو چون اگه می دونستند مانع می شدندو شوهرم خودش تصمیم گرفت که نگه و من ازش ممنونم. همه ادمها یک اندازه ظرفیت ندارندو اما همیشه مطمئن باشید اگر شما هستید به هر شکل و با هر مشکلی حتما یک نیمه کامل کننده برای شما و مخصوص شما افریده شده .فقط باید پیداش کنید. دوستتان دارم.
دیبا جان ایشالا آتش عشقتون هر روز شعله ور تر شه و سال های سال با خوبی وخوشی کنار هم زندگی کنید....
نمیدونید وقتی همچین خبرایی از بچه ها میشنوم چقدر خوشحال میشم
و اینکه اره خانواده ی طرف مقابل ندونن بهتره
وقتی هر کسی میومد به من پیشنهاد می داد چه رفیق فابریک چه هم کلاسی و همکار معمولی شرط من این بود که به خانواده اش حتما بگه، بعد از چند وقت ممکنه بفهمن بعد بگن دیدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مخ پسر ما رو زده بود که باهاش ازدواج کنه
من از این چیزا خوشم نمیاد ، واسه همین حتما باید به خانواده اش بگه واسمم هم مهم نیست می خوان قبول کنن یا نه ولی قید ازدواج رو نزدم.
هرکسی منو می خواد باید با رضایت کل خانواده ها باشه و خودم !!! والا هم واسه من استرس ایجاد میشه که وااااااااااااای نکنه بفهمن ؟؟؟؟؟
واااااااااای یکی منو دید تو داروخونه !!!!!!!! واااااااااااای دیدی فلانی هم امده بود انجمن
و امثال اینا ...
خلاصه که خوب نیست من حوصله این استرس ها رو ندارم هرکی مشکل داره نمی خواد گل پسرش بیاد با یک ام اسی ازدواج کنه نیاد بره یکی دیگه را بگیره
والا !!!!
ضمن اینکه به قول دوست جان تو این دنیا همه آدم ها نیمه کامل کننده دارن حالا دیر یا زود
فرق عشق با ازدواج
شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست ؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد
داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني...
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.
استاد پرسيد: چه آوردي ؟
با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به
اميد پيداكردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق يعني همين...!
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست ؟
استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش
كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي...
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت .
استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين
درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی
برگردم .
استاد باز گفت: ازدواج هم يعني همين...!
و این است فرق عشق و ازدواج ...
منکه منظورشو درست نگرفتم
هر کسی نیمه کامل خودش رو داره که البته مکمل همند و اگه نیمه کامل خودش باشه بعضی اوقات این نیمه اصلا وجود نداره
مخصوصا برای ما که هر استرسی و هر نگاه سنگینی یا زخم زبونی از پا درمون میاره و ما هم بیشترامون حساس و زودرنج و خورخور
به هر حال من تا اطلاع ثانوی قید ازدواج رو زدم اخه به این خروسا نمیشه اعتماد کرد فردا میزنن زیر قولشون و منم که ...............