وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس

نسخه کامل: ازدواج و ام اس
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 344 345 346 347 348 349 350 351 352 353 354 355 356 357 358 359 360 361 362 363 364 365 366 367 368 369 370 371 372 373 374 375 376 377 378 379 380 381 382 383 384 385 386 387 388 389 390 391 392 393 394 395 396 397 398 399 400 401 402 403 404 405 406 407 408 409 410 411 412 413 414 415 416 417 418 419 420 421 422 423 424 425 426 427 428 429
من به بعضی ها اسم مریضیم رو میگم نمیدونن چیه؟؟؟confused2
تازه با یکی آشنا شدم اول کار اسم مریضیم رو بهش گفتم اول نگام کرد و گفت تو که از منم سالم تری!
گفتم داغی نمیفهمی موقع خرید دارو و هزینه زیادش که رسید اونوقت میفهمیlaughing3N_aggressive (35)
هنوز بی خیاله!confused2
میگه نه مشکلی نیستicon_cry
ولی من که میدونم داغه نمیفهمهicon_cryconfused
ســــــــــــــــــــــــــــــــلام دوســـــــــــــــــــــــــــــتان
ازتون راهنمایی می خوام!!!
چه زمانی باید به خواستگارم این مسأله رو بگم؟؟فقط باید به خودش بگم؟؟ اصلاً چی جوری باید بگم؟؟
واااااااااااااااااااای خدا دارم دیوونه میشم بدجوری داغونم!!!!!!!!
__________________________________________________________
ممنونم ازتون
(2011/10/09, 11:29 AM)reihan نوشته است: [ -> ]ســــــــــــــــــــــــــــــــلام دوســـــــــــــــــــــــــــــتان
ازتون راهنمایی می خوام!!!
چه زمانی باید به خواستگارم این مسأله رو بگم؟؟فقط باید به خودش بگم؟؟ اصلاً چی جوری باید بگم؟؟
واااااااااااااااااااای خدا دارم دیوونه میشم بدجوری داغونم!!!!!!!!
__________________________________________________________
ممنونم ازتون

به نظر من بعد از چند جلسه که صحبت کردین وقتی فکر کردی به تفاهم رسیدین این موضوع رو مطرح کن.
اصلا نگران نباشagreement2
من یه خواستگار سمج داشتم(هنوزم هستش)هر کاری میکردم بازم می اومدن.فکر کردم بهترین راه واسه دست به سر کردنش اینه که بیماریمو بگم.اما وقتی گفتم انگار نه انگار.رفت یه کم تحقیقات کرد باز اومد گفت مشکلی نیس من تا آخرش هستم!!!!confusedconfusedlaughing3
دوستمم به خواستگارش گفت .طرف قبول کرد.الان عقد کردنhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gif
به خدا توکل کن.همه چی درست میشهwink2
بچه ها منم یه خواستگار سمج داشتم و دارم .روزی که بیماریمو بهش گفتم یه خورده رفت تو خودش و گفت که هیچی نیست.رفت کلی تحقیق کرد و آخرش اومد و گفت که هیچ مشکلی با این قضیه ندارم حتی روز اولی هم که بهم گفتی مشکلی باهاش نداشتم فقط به خاطر اینکه باید بدون شرایط زندگیت باید چطوری باشه رفتم واسه تحقیق نه به خاطر ترس از بیماریت.من به خاطر اینکه دست به سرش کنم میگم باید خانوادت بدونن ولی میگه به هیچ وجه کسی نباید بدونه چون من و تو می خوایم زندگی کنیم .نمی خوام حرفا و باورهای غلط بقیه زندگیمونو خراب کنه
سلام
صحبتهای خیلی ها رو خوندم جالب بود (البته تا اونجا که وقتم اجازه داد)
می دونید من تازه به جمع پیوستم
من حدوداً 28 سال دارم و از نظر کاری به شدت درگیر هستم. شاید با خیلی از دوستان تفاوتهایی داشته باشم. ولی بدم نیومد یه نظر بدم.
دوسال پیش دست و پای من بیحس شد. اون موقع هیچ دکتری تشحیص نداد چون تنها علامت بی حسی بود. بعد از 2 هفته هم خوب شد. یک سال بعد تکرار شد و من سر خود و از طریق دوستی که مرکز MRI داشت برای خودم تجویز MRI کردم. پزشکها دو دسته شدند و یک گروه التهاب سادۀ اعصاب و گروه دیگر Pre- MS تشخیص دادند. ولی باز هم خود به خود رفع شد. از چند ماه پیش که علائم شروع شد و این دفعه متفق القول همه تشخیص ام اس دادند. و فصل جدیدی از زندگی من شروع شد.
همه ما از یه مسیر اومدیم، ترس و نگرانی و دغدغه و احساس همه ما یک راه رو اگرچه نه شبیه که نزدیک هم رفته. پس نمی خوام احساسی رو که آدم ذر اون بین "شنیدن حقیقت و شنیدن آنچه دوست دارد بشنود" دست و پا میزنه رو تشریح کنم.
چون همه ما این لحظات مشترک رو داشتیم و داریم.
حالا بعد از شنیدن حرف حساب از دکترا یه همراز می خواستم، انتخابش کردم،"حافظ " :"دردم از یار است و درمان نیز هم". برام معنی داشت در دوران نوجوونی حافظ همدم خیلی از شبهای من بود. مشکل من داشت برام حل میشد، اما موضوع جدید "قبولاندن حقیقت" به دیگران بود. دیگران دو بخشند، جامعه که باید تور و به عنوان یک مبتلا بشناسند و کسانی که "دوستت دارند" و باید در کنارت باشند. گروه اول مهم نیست، نه اینکه اصلاً نباشه اما اونها فقط برات امواج می فرستند مثبت یا منفی می تونی بپذیری و ترجمه کنی و کنار بیای. این ترجمه هم کار منطق و عقل آدم ه . اما گروه دوم همون کسانی هستند که نمی خوان و البته دلشون نمی آد قبول کنن. "مادر، پدر، خواهر و برادر و همسر" اینها کسانی هستند که قرار گرفتنشون تو این دسته بین همه ما مشترک است. دوستان، عمه و خاله و مادربزرگ و پدر بزرگ دلسوز هم بعضی ها دارند و بعضی خیر.

پدر و مادر و خواهر و برادر که از گوشت و پوست و استخون آدم هستند و دیر یا زود می پذیرند. اگرچه با غصه و دل شکسته اما هیچ وقت پشتت رو خالی نمی کنند. می ماند "همسر و نامزد و دوست دختر و دوست پسر" تکلیف ما با اونها چیه؟ البته "واضح و مبرهن" است که اون دو مورد آخر اگر در نیت جدی باشند اهمیت دارند.
ما دو دسته ایم یا برای خود نگرانیم و می ترسیم یا برای طرف مقابل. برای خودمان می ترسیم، ترس از ترد شدن، از تنهایی، از دوری و از دوست داشته نشدن و برای فرد مقابل از سختی و مواجه شدن با کمبودهای ناشی از این بیماری. اگر بیشتر دقت کنیم میبینیم ترس دوم هم ریشه در درون دارد. می ترسیم "نتوانیم" و انگاه ترد شویم. "کم بیاوریم" و تنها بمانیم. "نرویم" و آویزان روی دست کسی بمانیم. ترس به جایی است اما فقط در شروع ، ترسی که اگر باقی بماند از سرطان هم بدتر است. حال می شود دو بیماری. چاره چیست؟ بزرگ نشویم، عاشق نشویم، تنها بمانیم و خانواده نداشته باشیم؟! چاره چیست؟ از درون بمیریم قبل از آنکه زمان سر برسد؟! مسئولیت و مسئولیت پذیری مهم است اما عاشق شدن از هر چیز مهمتر است.
عاشق و آنهم عاشق خود. خود را دوست داشتن و به خود افتخار کردن. MS ضعف یا کمبود نیست. این بیماری است که در ما نمود یافته. این دلیل تمایز نیست اگرچه نوعی تفاوت است. شاید میلونها نفر دیگر میلونها بیماری خاموش داشته باشند. من پذیرفتم و شما هم بپذیرید، این "نخواستن" است، نه "نتوانستن". وقتی با خود آشتی کنی و این تفاوت را بپذیری همه چیز درست می شود. وقتی ترس را کنار بگذاری و خود را دوست بداری، همه چیز اصلاح می شود. دست از فرار برمی داری. فرار از خود، از جامعه از دیگران و مسئولیت پذیری. همه نقش واقعی خود را در زندگی پیدا می کنند. عشق دو طرفه می شود. همه چیز پایدار و ماندگار می شود. حتی فراموش می کنی تفاوت داری. عاشق می شوی، عاشقت می شوند. عاشق می مانی و عاشقت می مانند. حال حرفهایی برای زدن داری و گوشهایی برای شنیدن که مطمئن هستی یک نفر از اینها تو را برای چیزهایی که داری و آنچه هستی دوست دارند. تو را دوست دارند با همین پلاک های کوچک که زندگی را برایت پر معنا تر کرده اند.
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد به الطاف کارساز کنید

بدرود
آقا پویا عالی نوشتی و حرف دل خیلی از ماها که نمی دونستیم چه طور عنوانش کنیم رو زدین.حرفاتون خیلی تاثیرگذار بود.من که به شخصه تحت تاثیر قرار گرفتم .واقعا ازتون ممنون.دست به قلمتون عالیه
آقا پویا همه اینایی که گفتی درست،که البته خیلی هم زیبا گفتی اما مهم اینه که طرف مقابل هم این حرفا حالیش باشه
من به شخصه تا حالا به ازدواج فکر نمی کردم ولی از وقتی مامانم رو از دست دادم و تنها زندگی میکنم احساس میکنم الان دیگه وقتشه مخصوصا به خاطر بیماریم و ترس از آینده
قبول کن شرایط واسه ما که گرفتار این بیماری هستیم یه مقدار فرق میکنه.
آدم بجز پدر و مادر و خواهر و برادر(که من در حال حاضر هیچکدومو ندارم)به یه دوست و همراه هم نیاز داره که بتونه باهاش به آرامش برسه و مشکل اینجاس که عموم مردم دید درستی نسبت به ام اس ندارن(که البته این دید غلط جامعه رو مدیون رسانه ها بخصوص تلویزیون هستیم)angry2
اقا پویا واقعا خوب نوشتید !!! دیدگاه خیلی قشنگی را توی این مبحث مطرح کردید !‍‍!! قلم تون فوق العاده ست حتی از منم بهتره !!!!!!!!!!!wink2wink2wink2SmileSmile
پویای عزیز بسیار بسیار زیبا بود agreement2
البته من با نظر ساغر هم موافقمicon_question
(2011/10/12, 03:53 PM)ساغر_س نوشته است: [ -> ]آقا پویا همه اینایی که گفتی درست،که البته خیلی هم زیبا گفتی اما مهم اینه که طرف مقابل هم این حرفا حالیش باشه
من به شخصه تا حالا به ازدواج فکر نمی کردم ولی از وقتی مامانم رو از دست دادم و تنها زندگی میکنم احساس میکنم الان دیگه وقتشه مخصوصا به خاطر بیماریم و ترس از آینده
قبول کن شرایط واسه ما که گرفتار این بیماری هستیم یه مقدار فرق میکنه.
آدم بجز پدر و مادر و خواهر و برادر(که من در حال حاضر هیچکدومو ندارم)به یه دوست و همراه هم نیاز داره که بتونه باهاش به آرامش برسه و مشکل اینجاس که عموم مردم دید درستی نسبت به ام اس ندارن(که البته این دید غلط جامعه رو مدیون رسانه ها بخصوص تلویزیون هستیم)angry2

-----------------------------------------------------------------------------------------------
می دونم که دیگران رو هم آهنگ و هم صدا کردن خیلی سخته و البته به اونها مطلبی رو قبولاندن خیلی سخت تر. چیزی که می تونه نظر اونها رو عوض کنه فقط خود شما هستید، البته در عمل و با انرژی که پخش خواهید کرد و اون اعتماد به نفس و شجاعتتون تاثیری به مراتب بالا خواهد داشت. نمی خوام عین این کتاب ها و مجله های خوش ظاهر فقط حرف مثبت و رویایی بزنم. همه ما در خیلی جاها کم اوردیم و خواهیم آورد ولی اعتمادت به خودت راه حل همه چیز است. مهم است که خودت رو نبازی حتی اگه دیگران تورو ببازند.
ازدواج و یا هر رابطه این شکلی هدفی می خواهد کاملاً در اختیار خودت و نه فقط یک نیاز. شاید بد نباشه نظر و احساس دیگران رو "جذب" کرد و نه "جلب".
مطمئنن تفاوت شما با دیگران این است که آنقدر قوی و قاعد به نفس هستید که بدون داشتن خانواده ایی که من ذکر کردم معنا و هدف زندگی خود را گم نکرده اید. جای ستایش داره خیلی از آدمهایی که در ام اس شما ضعف می بینند قطعاً در عمل بسیار ضعیفتر و حتی قابل ترحم هستند. اعتماد به نفس و قدرت شما معرف شما در برابر دیگران هست و خواهد بود Rolleyes
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 344 345 346 347 348 349 350 351 352 353 354 355 356 357 358 359 360 361 362 363 364 365 366 367 368 369 370 371 372 373 374 375 376 377 378 379 380 381 382 383 384 385 386 387 388 389 390 391 392 393 394 395 396 397 398 399 400 401 402 403 404 405 406 407 408 409 410 411 412 413 414 415 416 417 418 419 420 421 422 423 424 425 426 427 428 429